ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

سخنرانی “ایتالو کالوینو‌؛ جهان ناموجود،جهان بی نشان” (۱۱)

سخنران: دکتر فرزام پروا

تاریخ: ۹۴.۱۱.۲۰

محل:  تالار کمال دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.

پیاده کننده: هدا لایق

مطابقت دهنده: صدف کارخانه چی

بخش دیگری از همین کتاب شوالیه ناموجود را برایتان می خوانم که به نظرم بخوانید و به این طنز زیبا که بر پایه‌ی علوم بسیاری ایستاده است،[توجه کنید]. اینکه از خاطره خودم میگویم، یعنی واقعاً من فکر می کنم که یک موقعی، در دوران دانشگاه، کسانی که شاید خیلی هم اهل مطالعات فلسفی نبودند، ولی در همان سن و همان شرایط با ادبیّات روز دم خور بودند، امروزه من می‌توانم بگویم که اثرش را در زندگی‌شان، در ذهنیّت‌شان، در دور بودن از تعصّباتشان می بینم.
باز یک مکالمه دیگری در این کتاب وجود دارد در مورد شوالیه، در مورد همین آژیلف، که البتّه بد نیست این را هم بدانید که این آژیلف را وقتی بخوانید خیلی به نظرتان آشنا می‌آید. چون ویژگی‌هایی دارد که در خیلی از افرادی که دور و برمان در هر فرهنگی، هستند، هست. بطن این کتاب که نوشته شده، به نظر من یک مطالعه عمیق در مورد روح و روان انسان می‌خواسته است. یعنی این ویژگی‌هایی که از آژیلف هست، نقاط قوّت و نقاط ضعف، مطمئناً، شما یک لحظه فکر نمی کنید که این وجود ندارد. چون که حس می‌کنید که هر روز او را می‌بینید. یک مکالمه دیگر در مورد آژیلف هست:
《 ـ شوالیه‌ای درباره او با من صحبت کرده، آه اسمش چیست؟ همان شوالیه‌ای که زره یکدست سفید به تن دارد…
ـ لعنت بر شیطان! دیگر همین را کم داشتیم، طبیعی است که خودش باشد. با جنونِ سر تو هر کاری فروبردن. آن هم با سری که ندارد.
ـ چی گفتید؟ سر ندارد؟
نفر دومی که پشت میز نشسته بود برای تأیید حرف رفیقش افزود:
ـ با توجه به اینکه او با خطر کچلی روبرو نیست، کار بهتری جز خاراندن سر دیگران از دستش برنمی‌آید.
ـ چرا کچل نمی‌شود؟
ـ میخواهید کجایش کچل شود؟ وقتی جایی برای کچل شدن ندارد. این آقا شوالیه‌ای است که وجود ندارد…
ـ چطور وجود ندارد؟ خودم او را دیدم! وجود داشت!
ـ چه دیده‌ای؟ یک مشت آهن. او کسی است که وجود ندارد. می‌فهمی نُقل علی؟》
همین موضوع غیاب که صحبتش را می‌کنیم، شاید از آن مثالی که از شرلوک هولمز برایتان زدم، ملموس‌تر شده باشد. ولی اصولاً پرداختن به هستی ساده‌تر است تا نیستی و آن هم که این نیستی را به صورت یک کتاب و به صورت یک رمان درآوردن. واقعاً من فکر می کنم خواندنش مفرّح است. طنز هم هست. می بینید که در پَس آن کلماتی که شما در این کتاب می خوانید، یک اندیشه‌ای وجود دارد. فقط اینطور نیست که یک لبخندی بر لبان شما بیاورد و تمام شود برود. همین موضوع در شوخی‌های کیهانی هم هست. یعنی اینکه شما مثلاً ممکن است توی کتاب داستان عشق ماه به زمین را در مجموعه داستان‌ها ببینید. یا مثلاً داستان زندگی دو تا دایناسوری که عاشق هم شده‌اند و بعد اتفّاقاتی که برایشان می‌افتد و دوره‌های مختلف زمین‌شناسی که این‌ها پشت سر می‌گذارند تا که داستان این دایناسورها می‌رسد به زمان حاضر. یعنی با یک طنزی کالوینو دارد می‌گوید که یک سری از این دایناسورها الآن هم هستند. ما فکر می‌کنیم که دایناسورها از بین رفتند. دایناسورها هنوز وجود دارند و بین ما زندگی می‌کنند!

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی