ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

دارالمحکمه!

 یکی بود یکی نبود. سالها پیش از این در شهر باستانی و کویری «ثور» مردمانی زندگی می کردند که عاشق درس و مشق و مدرسه بودند. در دوره ای از حیات تاریخی این شهر – آن طور که از کتیبه های تازه کشف رمز شده بر می آید که در آن علامت «کک» مکرر و در هر سطر حداقل دوبار بکار رفته است – ککی به تنبان همه افتاده بود که بایستی پزشک شوند، طوری که کار به جایی رسید که به ازای هر بیمار، دو پزشک در این شهر وجود داشت، و طبعا برای جلب بیمار رقابت های شدیدی بین پزشکان در گرفت.

در این شهر جوان ساده دلی زندگی می کرد که هر روز صبح علی الطلوع به مطب خود (که در آن زمان «محکمه» نامیده می شد) می رفت و شب با غروب آفتاب به خانه باز می گشت، و چون هر چه بیشتر می گشت کمتر بیمار می یافت. پس لاجرم با مطالعه و تتبع در کتب قدیم شاعران و دقیق شدن در ستارگان و اجرام فلکی، در شعر و نجوم به چنان مقام شامخی رسید که مایه رشگ همگان شد.

روزی در محکمه خود نشسته بود و مشغول سرودن یک رباعی بلند در هشتاد و چهار بیت بود که ناگهان در محکمه باز شد و دو مامور دولتی که در آن زمان «قورچی» نامیده می شدند با قداره و گزلیک جلوی او ظاهر شدند و از او که با دهانی باز به آنها خیره شده بود پرسیدند: اینجا محکمه «ناظم الاطباء» است؟ دکتر با صدایی لرزان پاسخ داد: مگر تابلو را بیرون ندیدید؟ یکیشان که قد کوتاه تری داشت پاسخ داد: ما که «سوات» نداریم. پاشو بریم. دکتر گفت: کجا؟ من که فقط داشتم شعر می گفتم. مامور درازتر که صدایی نخراشیده تر داشت در آمد که: شعر هایت را بگذار در کوزه. این چیزهایی که می گویی، شعر خالص نیست، پیش وندی هم دارد، که آن ها را جزو اموال عمومی می کند. قورچی کوتاه قد یک دفعه به سمت دکتر رفت و گفت: سارق! پاشو ببینم! حرف زیادی هم نزن! تو مگر اینجا مریض هم می بینی که حرف زیادی می زنی؟ دکتر در حالی که به رعشه افتاده بود گفت: دلت خوش است کدام مریض؟ اینجا یک محکمه بی مریض است. قورچی دراز گفت: دیگر زیادی داری حرف می زنی. خودت گفتی اینجا محکمه است یعنی محل محاکمه. جرمش بعدا مشخص می شود. آن که اهمیت زیادی ندارد. این را گفت و یک سوت بلند کشید و ناگهانی بقیه ماموران که تعدادشان به ۵۰ نفر بالغ می شد وارد شدند طوری که در مطب فسقلی دکتر دیگر جای سوزن انداختن هم نبود.

خلاصه دردسرتان ندهم. محاکمات دکتر هفت روز و هفت شب به طول انجامید و مشخص شد که درالمحکمه بر خلاف آنچه دکتر فکر می کرد و آن را همواره در اشعارش هم اعلام می کرد اسم با مسمایی بوده. در میان اشعار دکتر شعر بلندی در وصف مگس بدست آمد که نشان می داد دکتر با عوامل مخل آسایش عمومی روابط نزدیکی دارد. هر چه هم دکتر اشاره کرد که در دیوان حافظ هم تعداد زیادی مگس وجود دارد به خرج کسی نرفت. در نهایت برای اینکه نه سیخ بسوزد و نه کباب، بی مریضی و مشکلات معیشتی دکتر را هم لحاظ کردند و حکمی عادلانه برایش صادر کردند: جریمه نقدی، اطلاعیه در روزنامه های کثیر الانتشار مبنی بر رد هر گونه ارتباط شخصی با مگس، حبس و اعمال شاقه به مدت ۲۰ سال.

 

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی