یادی از آن زمان که قدر و وزن کلمات چنان بود که خدای آن را بر زفان القاء می کرد…
«ابراهیم خواص که از خواص اهل تصوف و زهاد بود حکایت کند که وقتی با جمعی از متصوفه و فقرا در کشتی بودیم، آن کشتی از تلاطم امواج دریا شکسته شد و زمره ای [عده ای] از ما بر لوحی از الواح کشتی به ساحل افتادیم اما به موضعی که اثر عمارت و سکون مردم در آن نواحی ندیدیم. چند روز در آن موضع بودیم و از ماکولات [خوردنیها] و اغذیه آنقدر قوت که قوت بدان ماند نیافتیم و به هلاک متیقن [مطمئن] گشتیم. با یکدیگر گفتیم :«بیایید تا هریکی از راه اخلاص نذری کنیم تا باشد که به برکات اخلاص، خلاص روی نماید.» یکی گفت: «برای این اجابت همه عمر روزه دارم.» دیگری گفت: «چندین حج پیاده را آماده شوم.» تا آنکه نوبت به من رسید. خواستم که نذری کنم، بی قصد بر زبان من برفت که نذر کرده بودم که گوشت فیل نخورم.» گفتند: «چه وقت مطایبه و استهزاء است در چنین ورطه ای که ما گرفتار شده ایم؟» گفتم: «والله که من این سخن به هزل نگفتم، اما تا شما این سخن می گویید من با نفس در مباحثه و مناظره بودم، جمله عبادات و تمامت لذات بر او عرضه داشتم، به ترک هیچ لذت و اتیان [انجام دادن] هیچ طاعت مطاوعت [فرمانبرداری] ننمود و موافقت نکرد، واین کلمه بی قصدی در دل من آمد و بی نیتی بر زبان من برفت، و خدای را در القای این اندیشه در دل و اجرای [جاری شدن] این کلمه بر زفان [زبان] حکمتی تواند بود….»از ادامه ی داستان از باب نهم کتاب فرج بعد از شدت (۱) در می یابیم که حق با ابراهیم خواص بوده، و در این عبارتی که بی هیچ قصد و نیتی بر زبان او جاری شده – به سبک تکنیک تداعی آزاد روانکاوی، که چیزی جز زنده کردن دوباره ارزش کلمات به ظاهر اتفاقی نیست – حقیقتی وجود داشته، آنجا که همگان بچه فیلی می جویند و می کشند و می خورند، و ابراهیم خواص، حتی به بهای مرگی خود خواسته از حرف خود بر نمی گردد. وقتی مادر بچه فیل می آید و همه کسانی که گوشت فیل را خورده بودند می کشد، تنها این زاهد بزرگ است که از مهلکه جان به در می برد.این نکته ای است که در مورد قدر و ارزش کلمات در کتابی که بیش از هزار سال پیش نوشته شده وجود داشته، و به حق مانند بسیاری نکات عمیق دیگر به بوته فراموشی سپرده شده، چرا که در آن زمان هنوز بشر به آن پایه از تیزهوشی و خردمندی و ذکاوت نرسید بوده که رازهای روان و زبان خود را از موشان بی زبان جستجو کند، هنوز آن زمان طلایی نرسیده بوده که پر قدرترین شئ جهان شئ ای با ارزش تصنعی و قراردادی باشد به نام پول، که تمام «تحقیقات علمی» را بخواهد هدایت کند. طبیعی است که در جهانی که خدایی به نام پول حکم می راند، کسی دوست ندارد از ارزش کلمات حرف بزند، چون هر چه باشد این اشیاء بی ارزش چون باد هوا در گلوی هر کسی حاضر است و کمتر می توان برای آنها پولی پرداخت کرد. طبیعی است که در چنین جهانی مواد شیمیایی که اثراتشان را در بدن موشها و میمونها می توان بررسی کرد، قدر بیشتری دارند چون به صورت «دارو» قابل خرید و فروشند.
(۱) با تلخیص از گزیده فرج بعد از شدت دهستانی مویدی: از غم به شادی/ گزینش و توضیح: دکتر اسماعیل حاکمی/ انتشارات معین/ چاپ اول ۱۳۹۵