دانش آن متاع کم مایه ای است که آن را سرمایه کلاسهای دانشگاهی یا کلاسهای آزاد! یا کانالهای شبکه های اجتماعی می کنند تا خلقی را به به گویان و دست افشان سر کار بگذارند. (خاصله امروزه که تب کلاسهای یونگ و آدلر و برن و فضلای دیگر! همه را فراگرفته). اما حقیقت از جنس دیگری است. حقیقت از جنسی است که «گفتن کل آن ممکن نیست»(۱). بایستی خیلی «صادق» [چون خود صادق هدایت] باشی تا بتوانی بخشی از حقیقت را بیان کنی. تازه در آن صورت تمام جهان به پا می خیزد تا همان یک ذره از حقیقت را که بیان کرده ای، لاپوشانی کند. در فیلم program می بینیم که خبرنگار بی نوا دیوید والش می خواهد پرده از حقیقت زندگی لنس آرمسترانگ بردارد، و چطور همه دنیا دست به دست هم می دهند تا توهم وجود اسطوره قهرمانی آمریکا و دنیای دوچرخه سواری از هم پاشیده نشود، چرا که توهم غذایی است که در این دنیا بیش از نان و آب طرفدار دارد. لابد اگر یکی از هم تیمی های آرمسترانگ قضیه را لو نمی داد، هنوز هم ساده دلان جهان مشغول پرستش این بت دروغین بودند.
وقتی هانری هشتم به سر تامس مور اظهار ارادت تمام می کند، همان سر تامس موری که سر خود را چند سال بعد به فرمان شاه مهربان از دست می دهد، وقتی ناصر الدین شاه قاجار به امیر کبیر می گوید «شما را شخص اول مملکت کردیم»، وقتی یک نفر در مسابقات انتخابات می گوید من نوکر مردم هستم، اگر کسی بلند شود و فریاد بزند «دروغ نگو»، او را کشان کشان از محل سخنرانی شاهانه بیرون خواهند برد، و برای بررسی روانی به یک «روانپزشک» یا «روانشناس» خواهند سپرد. در مجمع هذیان زدگان، حقیقت گو کسی جز یک دیوانه نیست. تا اینکه روزی چنین رقعه ای از خط مبارک همایونی صادر می شود، و همگان چون خواب زدگانی که از خواب غفلت چند هزار ساله بیدار شده اند شوک زده با دهانی باز به یکدیگر می نگرند:
«چاکر آستان ملائک/فدوی خاص/دوست ابد مدت/حاج علی خان پیشخدمت خاصه فراشباشی دربار سپهر اقتدار
مامور است که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فرهانی (!) راراحت نمایدو در انجام بین الاقران مفتخر به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد».حقیقت بایستی خفه شود تا همگان نفس راحتی بکشند. چرا که حقیقت «از لوله توپ بیرون می آید»(۲). چرا که حقیقت «دانش نیست. حقیقت آن چیزی است که دانش را دچار گرفتاری می کند»(۳). وقتی صادق هدایت می گوید: «تنها مرگ است که دروغ نمی گوید… حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می کند» مشخص است که از نوع دیگری از حقیقت صحبت می کند که ما با آن بیگانه ایم، یا بهتر است بگوییم خود را با آن بیگانه کرده ایم.
۱( ژک لکان/ تلویزیون
۲(سخن یکی از «بیماران»
۳( ژک آلن میلر