من از جهان ارواح میآیم
اینجا «همهچی آرام است، همه کس خوشحال است»
کس به گرده نانی کوچک
بهمنی از رشک نمیبارد
کس با کس دشمن نیست
دشمنی کار تن است، کار جسد…
ای اجساد پوسیده تا استخوان!
نفرت بورزید، کامرانی کنید
هر چند خوشکامی شما
نابودی ارواح نازکتان است!
بر آن سمند خوشزین
مینشینید و سفر میکنید
ماه به ماه
و آن را
به خرکی چموش و لنگ
میفروشید
به ثمن بخس!
آخر مگر…
بین ارواح
همهمهای افتاد
(نه! آنان چون شمایان همدیگر را نمیدرند.)
همهمهای با اشارتی به لب
با اشارتی به سکوت
با اشارتی به حریم:
«خاموش!
بگذار سرزمین تنها
شرمزدهی بهتهای ناشگفته خویش باشند
شرمزدهی خوابهای سیاه دهشت…»
ای دوست!
ای وطن!
ای بیتن!