آنجا که باد ردپای غرور را شست
و دست دیگری نقطه دمیدن حیاتی تازه شد
و نفسها جا آمد
و روح رخت خوابش را به دور افکند
و سنگریزه ها از پس دریاها برنیامدند
و روح شفاف، باد را از خود عبور داد
بی هراس
و پروانه ها پیله های خسته را به آغوش باد سپردند
و هنگامه بی هنگام نامرادی از دفتر ایام شسته شد
و چکاوکان نغمه های بی هنگام خود را آغاز کردند
و درختان بر باد به پرواز در آمدند
تا ریشه ها خاکهای برخاسته از باد را عاشقانه تر چنگ زنند
و موسی تمام رسالتش را به آغوش دریا بخشید
و ستارگان و ماهیان باهم به رقص در آمدند
و سگان سیاه خوشبختی دستان را تاب آوردند
و شال سیاه با رقص نرم خود به باد بوسه داد
و سیارات رقص نرم خود را به خورشید
تا حکایت ناتمام دوباره آغاز شود
و مورچگان در عرق خود غرقه شوند
و سراب به ناپایداری حباب بخندد
و شور زندگی و عشق در هم ضرب شود
و مستی از نو آغاز…
ای روح عاشق!
این انحنای سرخ
بر بادبانهایت
مبارک باد!
مبارک باد!