ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

بلندی های بادگیر…

آنجا که باد ردپای غرور را شست

و دست دیگری نقطه دمیدن حیاتی تازه شد

و نفسها جا آمد

و روح رخت خوابش را به دور افکند

و سنگریزه ها از پس دریاها برنیامدند

و روح شفاف، باد را از خود عبور داد

بی هراس

و پروانه ها پیله های خسته را به آغوش باد سپردند

و هنگامه بی هنگام نامرادی از دفتر ایام شسته شد

و چکاوکان نغمه های بی هنگام خود را آغاز کردند

و درختان بر باد به پرواز در آمدند

تا ریشه ها خاکهای برخاسته از باد را عاشقانه تر چنگ زنند

و موسی تمام رسالتش را به آغوش دریا بخشید

و ستارگان و ماهیان باهم به رقص در آمدند

و سگان سیاه خوشبختی دستان را تاب آوردند

و شال سیاه با رقص نرم خود به باد بوسه داد

و سیارات رقص نرم خود را به خورشید

تا حکایت ناتمام دوباره آغاز شود

و مورچگان در عرق خود غرقه شوند

و سراب به ناپایداری حباب بخندد

و شور زندگی و عشق در هم ضرب شود

و مستی از نو آغاز…

ای روح عاشق!

این انحنای سرخ

بر بادبانهایت

مبارک باد!

مبارک باد!

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی