برف می بارد برف
استخوانهای مدفون برفی
جفت تارک دنیای خود را می جویند
و سپیدی چشمان برفی
تاریکخانه فراموشی است
برف می بارد برف
کلاغ و جغد
دزدان ناموس را می نگرند
خموشانه و سر به زیر
و سپیدی چشمان برفی
انبار محترقه هوش است
برف می بارد برف
رد خون را
قطره قطره
تعقیب می کنم
تا خورشیدهای همیشه
در میان پیراهن تو
برف می بارد برف
جنگل اندیشه
درختان کوری را
ریشه کن کرده است
و قلب من
می تپد آرام آرام
در بستر گرم و نرم خویش
برف می بارد برف
گوشهای خوشی
سالهاست از پی بانگی عظیم
جهان خموشی را
برگزیده اند
سرخوشانه
و من می روم
در برفی ناکران
آنجا که آهو
از تعقیب جفت خویش
باز می ماند
و «آهسته»
کلام نازک عشاق است
برف می بارد برف
آن روز که او مرد هم
برف می بارید
و زمین یخ بسته
تن اش را راه نمی داد
برف می بارد برف
چراغ خاموشی
از رف تاقچه گلین
نیفتاده شکست
و حمایت آن جماعت هول و غریب
وادی خاموشی را
نشکست
برف می بارد برف
قلم را سردی برف
یخین می کند
تا بشکند
تالاب یخ زده غمهای فراموش شده را
برف می بارد برف
و زیبایی ات
از برف چیزی باقی نمی گذارد
چیزی برای نوشتن
چیزی برای گفتن
بگذار تا گلو
در بغض خود
خفه شود
و پرندگان سرخوشی
در درختهای همیشه
نغمه های خود را
چون بغض فرو دهند
برف می بارد برف
بگذار
برف ببارد
سپید سپید
سپیدی استخوان
سپیدی چشم
یا سپیدی کفن…
اول بهمن ماه – مهرآباد