ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

برای دستانی که شعر را به زندگی ام کوچاند

هنوز رگ دریده گردن

می­تپید در خون خویش

هنوز خون بر دستان جنایت

دلمه نبسته بود

که فریاد زدی:

ظلم! ظلم!

آری! دیری­است که قطرات سرخ جنایت

هر روز به هر شفق

هر روز به هر فلق

بر دستانت

هویداست

که خورشید

هنوز نمرده است!

و آن گردن خونین

آن هجای خونین را

هر روز

تکرار می­کند:

آه! آه!

آسوده بخسب!

که ما پر ز آواییم!

آوای بیکران

بر گوش کران!

به ساحل نمور

شنزاری را رهسپاریم

که آنرا ردی نیست

و آغوشی را می­جوییم

که خود٬ دریاست

آبی بیکران

بر چشم کوران!

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی