چخوف:«اگر نگاهی عادی و گذرا به جنگل انبوه بیاندازیم همه چیز ساده و بی اهمیت به نظر می رسد حال آنکه حیات به گونه ای نامرئی در عمق آن جریان دارد. به همین گونه هر آنجه در زندگی روزمره ما رخ می دهد به هیچ وجه ساده و بی اهمیت نیست.» به راستی چخوف در نمایشنامه هایش جزئیات ناپیدای زندگی را همراه مناسبات تراژیک آن آشکار میسازد نوعی از تراژدی نهان در زندگی که دست کمی از نمایشنامه های شکسپیر ندارد…بی دلیل نیست که خود او شباهتهایی میان ناتاشا [سه خواهر] با لیدی مکبث می بیند شباهت به پرسناژی که اشتیاق به جنایتی خونین لرزه به دل ها می اندازد و از او ملکه شرارت می سازد… ناتاشا هم در نوع خود یک ملکه است. او ملکه فرومایگی است او نیز مانند لیدی مکبث برای کسب قدرت و بیرون راندن سه خواهر از خانه پدری بدون خستگی تلاش می کند. ناتاشا هم می کشد اما به شیوه خودش: او ذره ذره می کشد زجر کش می کند فضای اطرافش را مسموم می کند. حال باید دید کدام جنایت مهلک تر است: جنایت وسیع لیدی مکبث یا جنایت ذره ذره ناتاشا که قربانیانش مردمی خوب بی آزار مهربان اما نا آماده برای دفاع از خود هستند…
(از کتاب سه خواهر/ نقد اجرایی مهین اسکویی/ ناصر حسینی مهر/ نگاه ۱۳۹۰)
وقتی این کتاب را می خوانم از فهمیدن ظرائفی که در پس جزئیات ظاهرا بی اهمیت نمایشنامه سه خواهر چخوف وجود دارد به خود می لرزم آن هم نمایشنامه ای که چندین بار در کلاس های ادبیات نمایشی ام آن را خوانده ام. به راستی آن روح بی زمانی که در پس ظاهر آرام این نمایشنامه وجود دارد چیست که هنوز شعله های آن در پس چهره هایی که سالها پیش نقش هایی از این نمایش را برداشته اند می لرزد؟! ایرنا ماشا اولگا ناتاشا و حتی آنفیسا…