یک وقت فکر نکنی این اتفاقات که شماره سه براشون گذاشتم در روز سوم سفرم پیش آمده! نه! همه اینها مال روز اول سفر است. روز اول صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شدم چون می خواستم پیش از ملاقات با دوستم دکتر زاوش افراسیاب در جاجرم – که با او قرار سفر سبزوار و نیشابور را داشتم – از دامغان و شاهرود و بسطام و خرقان سر راه دیدار کنم. بنابراین برنامه روز اول خیلی فشرده شد. این سفر واقعا مانند یک سیر و سلوک بود چون سر راه از تابلوی اسم دهات که می گذشتم انگار داشتم در جهان دیگری سیر می کردم. می خواهی اسم چند دهات متوالی را در راه دامغان برایت بنویسم تا محظوظ شوی؟ بیا : الله آباد – شیرآشیان – رضی آباد – سبحان…. (معلوم نیست اینها ذکر هستند یا اسامی دهات؟ نگفتم ایران سرزمین شگفتی هاست؟!) اگر این مطلب را کنار این بگذاری که اسامی خاص دال های بی معنی هستند برایت مطلب کمی روشن می شود. سفر داشت خودش را معرفی می کرد آن هم با کلماتی که برای تو معنایی نداشت.
به خرقان که رسیدم کمی خستگی ام در رفت چون مقبره ای دیدم مناسب شان و مقام پیر امی خرقان، و زائرینی مودب و خاموش که از هموطنان افغان بودند و آرام و در سکوت برای زیارت پیر خرقان آمده بودند و بی گفتن هیچ حرفی دور مقبره او نشسته بودند. ظاهرا در اینجا چون یک ده دورافتاده است بایزید هم شان و مقام بالاتری داشت چون داستان عشق او را به پیر خرقان – مدتها پیش از اینکه زاده شود – بر دیوار نوشته بودند. دو مجسمه از ابوالحسن خرقانی وجود داشت که یکی از آنها الحق در حد و اندازه های این پیر بزرگوار بود. بهتر از همه اینکه اینجا کتابخانه ای هم درست کرده بودند ولی مشخص نبود چه ساعاتی باز است، و اصلا در آن باز می شود یا خیر؟! بر سردر مقبره شعری هم به پیر خرقان نسبت داده بودند که با توجه به امی بودن او معلوم نیست واقعا سراینده آن خرقانی بوده یا نه:
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
ور دوست نبیند به چه کار آید چشم
شاید یادآور تنها غزل حافظ که ردیف چشم دارد:
خیال روی تو چون بگذرد ز گلشن چشم
دل از پی نظر آید بسوی روزن چشم
سحر سرشگ روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم
نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
بالاخره هر چه باشد در عصر همین شیخ خرقان بوده که سرودن شعر در مقامات صوفیه قرار گرفته. البته بیشتر توسط ابوسعید ابولخیر که رباعیات زیبایی مانند رباعی زیر دارد:
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
در هر صورت شعرشیخ خرقان شعر زیبایی است که بر کاشی فیروزه ای زیبایی بر سر در چوبی مقبره حک شده. خدا را شکر.
ظاهرا در کنار مقبره مسجدی هم وجود داشته که از آن فقط محراب آن که به سمت غرب است – طبق اعتقاد هم کیشان سنی – باقی مانده است و دور محراب این طور که تحقیق کردم چنین مطلبی نوشته شده است: (متاسفانه الان منبعم را در اختیار ندارم ولی کتابی بود در مورد پیر خرقان نوشته آقای شریعت زاده که در محل مقبره آن را می فروختند)
«…قبله پنج است کعبه قبله مومنانست و بیت المعمور قبله فرشتگانست و [عرش] قبله دعاگویانست و حق قبله جوانمردان و دوستان است… و اما قلب قبله خاصان است»
از ابوالحسن خرقانی که مقامش در حدی بوده که ابوسعید ابوالخیر و ابن سینا و محمود غزنوی به دیدارش آمده بودند کتابی هم باقی مانده به نام نورالعلوم که به دلایل گقته شده در انتسابش به پیر خرقان شک وجود دارد. از سمت راست مقبره جاده ای خاکی وجود دارد به سمت جنگل ابر که از دور هم می توان دید که پیوستگی افق و ابر حیرت آور است… آن وقت تعطیلات که می شود همه هجوم می برند شمال. حالا شمال چه خبر است بر من معلوم نشد! ظاهرا کشتن وقت و ورق بازی فقط بایستی لب دریا باشد وگرنه نمی شود!
ارادت
ب.ب