ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن…

بهمن جان

سلام. خوشحالم از اینکه تا اینجای سفر تو را خوش آمده است. من هم شعری از منوچهری را زینت این نوشته کردم، قصیده ای در لغز شمع که با این بیت شروع می شود:

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

گر نیی کوکب چرا پیدا نگردی جز به شب

ور نیی عاشق چرا گریی همی بر خویشتن

تو مرا مانی و من هم مر تو را مانم همی

دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن

ولی من هم دلم برای این خوارزم تو تنگ می شود، بویژه که می دانم در قرن هشتم هجری قتیبه بن مسلم باهلی سردار عرب حجاج (۱)را چنان روح آزاده خوارزم گران آمد که :« …نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ  به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را همگی برآن بودند در خاطر ها بماند ».(۲)

راستی فکر کنم وقتی که برگردی مثل ناصرخسرو که سفر پر طول و درازش را با مدد  گرفتن از شیخ ابوالحسن خرقانی در ایالت قومس آغاز کرد، تو هم جامه تقوی پیش بگیری و زندگی را در مسیر جدیدی روان کنی- البته امیدوارم به تبلیغ اسماعیلیه نپردازی! در هر صورت برای خودم هم امیدوارم که بیش از این دل نگران وضع تو نباشم.

ختم می کنم به همان شعر منوچهری:

من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام

نی یکیشان رازدار و نی وفااندر دو تن

رازدار من تویی، ای شمع یار من تویی

غمگسار من تویی من زان تو، تو زان من

مواظب خودت باش

فرزام

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی