ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر…

بهمن جان!

برای عیدت یک برنامه دارم صد بار بهتر از آن بغداد خراب شده. البته چون این سفر هم از من به تو می رسه، یک جور سفر خدادادی محسوب می شه، که طبق معمول زحمت هایش را من می کشم، و کیفش را تو می بری، پس می توانی اسم این سفر را هم بگذاری سفر بغداد (= در لغت به معنی خداداد). این سفر سفری است به شرقی ترین کانون تمدن کهن ترین قاره آسیا. بله اگر ایران را غربی ترین کانون تمدن آسیا در نظر بگیریم، که در ارتباط با کانونهای تمدن اروپایی نضج گرفته، ژاپن را بایستی شرقی ترینشان، و به همین خاطر، متفاوت ترینشان با تمدن خودمان در نظر بگیری. بله! درست شنیدی! سفر ژاپن! انقدر عجز و لابه کردی که دلم به حالت سوخت و فکر کردم بهتر است جایی بروی که کمی روحت را خانه تکانی کنی، و چه جایی بهتر از ژاپن؟ با آن طبیعت وحشی، و آن آدمهای رام؟ شاید کمی یاد یگیری طبیعت وحشی ات را کنار بگذاری، و وقتی برگشتی چهار کلام که می خواهی بنویسی با تکه پرانی صد جور بزک نکنی.

در مورد سخنرانی شیراز هم با اینکه دوست عزیزم جلیل اعتماد خیلی زحمت کشیده بود، اما اطلاع رسانی به درستی انجام نشده بود، و به همین خاطر هم تعداد زیادی از کسانی که علاقمند بودند احتمالا نتوانستند شرکت کنند. اما بحث های جالبی هم پیش آمد، از جمله ارتباط این جمله شاملو که دلش می خواسته آهنگساز بشه، با نوع شعر او، که در اصل مبتنی بر موسیقی حروف یا همان موسیقی درونی است (به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل، ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب…)، چون وقتی از آسمان موسیقی به زمین شعر نزول می کنی، به موسیقی حروف بر می گردی، چرا که صعود موسیقی در معنای عام آن در واقع با حذف موسیقی حروف و توسعه موسیقی وزن و لحن انجام می شود. تزی که در ادامه کتاب «گمشده در آینه» دارم آن را تکمیل می کنم.

اینکه می خواهم مطب را تعطیل کنم چیز غریبی نیست. در واقع کار روانپزشکی و دارو درمانی در تهران یعنی صحه گذاشتن بر بی گناهی سوژه، در علائمی که برای او حادث شده است، که می دانی مطابق با اعتقاد من نیست، که سوژه را مسئول علائمش می دانم، مسئول موقعیتی که اشغال کرده است. اینکه زمین و زمان چنین حماقتی را تبلیغ می کنند، و عده ای هم زیر علم چنین خزعبلاتی سینه می زنند، دلیل نمی شود که من هم با کارم بر آن صحه بگذارم. البته خدمت به افراد پسیکوتیک، و توجه کافی نشان دادن به جان مایه سخنان پر حقیقتشان چیزی نیست که از آن دست بردارم، بنابراین فعلا به کارم در درمانگاه آودیسیان ادامه می دهم. مخصوصا وقتی با کمال تاسف می شنوم که هنوز ما دهه ها از علم روز عقب هستیم، هنوز در بیمارستانهای روانپزشکی با بیماران پسیکوتیک برخورد مناسبی نمی شود، و هنوز یاد نگرفته ایم که به پسیکوز (جنون) به چشم یک گنجینه نگاه کنیم، و نه به چشم یک نقص. نمی توانی تصور کنی که دانشجویان از اینکه به جنون از این دید نگاه کنیم چقدر حیرت کرده بودند. البته خیل استادان محترمشان که به تکرار کلیشه های همیشگی شان دل بسته اند، حتی برای کنجکاوی هم به سخنرانی ام سرک نکشیدند. کنجکاو بودن کار هرکسی نیست، برخلاف فضولی و خود را وسط انداختن که همه در آن به مقام استادی رسیده اند.

بگذریم. امیدوارم سفر ژاپن بهت خوش بگذره…

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد        بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهست      زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار     روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که در صفحه جهان       این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

بایستی خیلی سپاسگزار کسی باشیم که بار دیگر جان من و تو را به هم پیوند داد:

به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی      خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید          که می رویم به داغ بلند بالایی

مرا که از رخ او ماه در شبستان است       کجا بود به فروغ ستاره پروایی

درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار         که حیف باشد ازو غیر او تمنایی

 

زیاده قربانت

فرزام

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی