ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

ای آه! ای آدم!

ای آه! ای آدم!

از بهر چه‌ای

جمع ترانه و آهنگ بی‌نوایی را؟

جمع لذت و خشم و خوشی

جمع سکوت و فریاد خاموشی

جمع آهن و آتش و گل

جمع دوستان، جمع بی‌دینان، جمع بی‌وطنان…

 

جمع گرمای تنهای به هم آغشته

جمع هر آنچه استخوان شکن

و هر طنین بی‌کران هستیِ زمانمند

جمع آینه‌های رو در رو و شیشه‌های مات

جمع حکایت‌های ناتمام دوستی‌های تهی…

جمع ماه و بلور و خوشی و خوشه

جمع آنچه زیباست، زیر آسمان ویرانه‌…

 

ای آنکه از باد می‌گریزد

در زلزله و خشم

ای آنکه هستی‌اش مدفون

به بارش برف

ای آنکه هست

ای آنکه نیست

ای آنکه شرفش هست

و ای آنکه شرف را این پرسش است: ‌چی؟!

ای آنکه ریشه می‌جوید

در زمین ریشه‌کندگان

ای آنکه از شاخه‌های خوشی

خوشه‌های انگور می‌چیند…

 

حماسه زیستن؟

آفریدن

به تنهایی

ساختن پوچ، از هیچ!

شکایتی نیست

و نه حکایتی

آنسوی چشم‌های نگران

که در خسته‌خانه‌های چشم می‌گردند….

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی