حالا که فرزام سرخودانه اسم شعر من رو روی سایت گذاشت (سبز ریشه در سیاه… ) و من هم موافقت خودم رو با گذاشتن متن کامل شعر اعلام کردم (خودمانیم، این ادبیات نشان نمی دهدد چقدر از این موضوع راضی هستم؟!!)، تصمیم گرفتم برای ایشون یک معما طرح کنم (البته همه دوستان می توانند به این معما جواب بدهند). این گفتگو بین شخصیتهایی اتفاق می افتد که فرزام شیفته آنهاست، اما می خواهم بینم می تواند اسم آنها را حدس بزند؟ (نمی دانم راهنمایی بیشتر از این هم لازم است؟!) اگر نتوانست، من هم از این به بعد از تجربیاتی را که فرزام در زمینه حرفه اش برایم تعریف می کند سرخودانه! در سایت خواهم گذاشت، البته با رعایت امانتداری و بدون ذکر نام، چون او هم داستانهای کاری اش را بدون نام برایم تعریف می کند (اگر دستم به نامشان می رسید… ). حالا به متن گفتگو توجه کنید:
– گاهی اوقات فکر می کنم که تمام زیستن من کوشش بسیار مدیدی بوده برای فرار از ابتذال وجود…
– نه، نه، شما مایه خیر و برکت برای نژاد انسان هستید. [عمرا اگر من یک همچین حرفی یک روز به فرزام بزنم!]
– چه بسا هر چه باشد اندک فایده ای نیز برای دیگران داشته باشد…