پدرش او را تا مدتی به مدرسه ای غیر مذهبی می فرستاد ولی تنگدستی وی و احتیاج او به کمک پسرش در خانه پدر را مجبور کرد که او را از آن مدرسه بیرون بیاورد.
او در دزدیدن خرگوش و گوشت آهو از خانه سر تامس لوسی همیشه بد می آورد واین شخص غالبا او راشلاق می زد و گاهی او رل به زندان می انداخت.
در ۳ سپتامبر ۱۵۹۲ رابرت گرین [بازیگر] از بستر مرگ به دوستان خود اخطار کرد که در تماشاخانه لندن «کلاغی نوکیسه که با پرهای ما آراسته شده» جای آنها را گرفته است و این مرد که «دل پلنگ دارد و پوست بازیگران را پوشیده است… تصور می کند که می تواند مثل بهترین بازیگران شما شعر بی قافیه را با آب و تاب بگوید و چون آدمی همه کاره است به عقیده خودش تنها بازیگر مملکت است».
نشناختید؟
ویلیام شکسپیر [در ضمن توجه دارید که آدمها تا دم مرگ از حسادت دست بر نمی دارند!]
(از تاریخ تئاتر به روایت ویل دورانت / گردآوری و تدوین عباس شادمان / شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/ تهران ۱۳۷۷]