تو آن صدای پای آب بر زمزمه کوهساران
تو آن نوای هستی و مهستی
تو آن بانگ جرس بر نواله های نهاده به گور
تو آن خواب نوشین بامدادان
تو آن تک ستاره ی بی ستاره آسمان
تو آن گلوله ی سرب بر قلب من
و اکنون جوی خون از هر سو روان
تا که معاد٬ تا که میعاد
بر چشمان منتظر و لبان نغمه خوان
که هر نفس اش چون نفس آخرین قربانی لب جوی
نام ترا می خواند
به ذکر و تکرار
الهم قو قلوبنا!
الهم قو قلوبنا!