ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

از شمس تا مولانا

شمس:

هر که فاضلتر، دورتر از مقصود. هر چند فکرش غامضتر، دورترست. این کار دل است، کار پیشانی نیست.

قصه آنکه گنج‌نامه‌ای یافت که به فلان دروازه بیرون روی، پشت بدان قبه کنی، و روی به قبله کنی، و تیر بیندازی، هر جا تیر بیفتد گنجی است. رفت و انداخت، چندان که عاجز شد؛ نمی‌یافت و این خبر به پادشاه رسید. تیراندازان دور انداز انداختند، البته اثری ظاهر نشد. چون به حضرت رجوع کرد، الهامش داد که نفرمودیم که کمان را بکش. آمد تیر به کمان نهاد، همانجا پیش او افتاد. چون عنایت در رسید، خطوتان و قد وصل.

 

مولانا:

پادشاهی یکی را صد مرده نان پاره داده بود، لشکر عتاب می‌کردند. پادشاه به خود می‌گفت روزی بیاید که به شما بنمایم که بدانید چرا می‌کردم. چون روز مصاف شد، همه گریخته بودند و او تنها می‌جنگید. گفت اینکه برای این مصلحت.

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی