شمس:
خواب دیده بود که در آب سیاه افتاده بود. مرا میگفت «دستم بگیر!»
نگرفتم. هم در آن رفت و رفت.
گفته بود «اگر بیگفتن من خواب مرا با من گوید و تعبیر کند، این خواب از آن مقام او باشد و اگر نگوید، از آن من باشد.»
به زبانم میآمد، اما نگفتم.
مولانا:
وصیت میکنیم یاران را که چون شما را عروسان معنی در باطن روی نماید و اسرار کشف گردد، هان و هان تا آن را به اغیار نگویید و شرح نکنید و این سخن ما را که میشنوید، به هر کس مگویید! تو را اگر شاهدی یا معشوقهای به دست آید و در خانهی تو پنهان شود که «مرا به کس منمای که من از آن تو ام،» هرگز روا باشد و سزد که او را در بازارها گردانی و هرکس را گویی که «بیا این خوب را ببین»؟ آن معشوقه را هرگز این خوش آید؟ برِ ایشان رود و از تو خود خشم گیرد.