فروغ در ۲۲ سالگی(!) در سفر ایتالیا چنین می نویسد:
«به آن سرزمینی اندیشیدم که فرسنگها با خاکش فاصله داشتم و در آنجا نمی شد همانطور که بود٬بود. در آنجا آدمهای مسخره و صعیفی را دیدم که سرهایشان را خضوع و خشوع مصنوعی در مقابل بتهایی [فرود می آوردند] که سالها بود برای خودشان ساخته بودند و خودشان هم می دانستند که با حقیقت فرسنگها فاصله دارد اما آنقدر جرات و جسارت نداشتند تا با مشت به فرق آنها بکوبند و از آن دنیای مسخره و نفرت انگیزی که برای خودشان ساخته بودند قدم بیرون بگذارند. آدمهایی را دیدم که به جان هم افتاده اند و هریک سعی می کند دیگری را به نحوی نابود و معدوم کند تا برای ادامه دادن به زندگی کثیفش جای بیشتری به دست آورد…»
و سوال من اینجاست که در عرض این نیم قرنی که از نوشتن این مطالب گذشته است چقدر جامعه تکامل پیدا کرده است؟! یا اصلا در عرض ۳۰۰ قرنی که از زمان انسان نئاندرتال می گذرد بشر چقدر پیشرفت کرده است؟! انسان اولیه ای که چای دیگری زندگی می کند جایی که بشر از ناشناخته نمی ترسد٬ جایی که درختها با بشر حرف می زنند٬ جایی که طبیعت در زندگی انسان سهیم است کجاست و این ملغمه آهن و دود و فریب کجا؟! ( فیلم آ. او ٬ آخرین نئاندرتال ساخته ژک مالاتر(۲۰۱۱) را ببینید)