ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

آیا واقعاً بستری بیماران روانپزشکی همیشه از روی ضرورت است؟!

بیمارستانهای روانپزشکی در مواردی، بخصوص وقتی پای جان بیمار در میان است، می‌توانند زندگی بیماران را نجات دهند؛ گاهی مصرف مراقبت شده دارو به بیمار کمک می‌کند تا از فاز خودکشی بیرون آمده و دوباره به اجتماع برگردد. اما بیمارستانها بطور عموم، بخصوص بیمارستانهای روانپزشکی، که در آنها مسأله انگ بیماری خیلی اهمیت پیدا می‌کند، نقشی متضاد و بیماریزا هم می‌توانند ایفا کنند. بارها در طی کار درمانی به بیمارانی بر می‌خوریم که با وجود بهبود قابل ملاحظه علائم، به راحتی از بیماری خود، که با آن می‌توانند توجه اطرافیان را به خود جلب کنند، «دل» نمی‌کنند. حال فرض کنید همین دسته از بیماران، در بیمارستان هم بستری شوند، و رفتارهای سایر بیماران را هم ببینند، و انگ بیماری را هم بخورند، آن وقت چه بر سرشان خواهد آمد؟ به همین خاطر است که سالهاست که در غرب مسأله «موسسه‌زدگی» مطرح شده است: مشخص شده بستری‌های خصوصاً طولانی‌مدت، ناتوانی ناشی از بیماری را در فرد افزایش می‌دهند و سبب فقدان تحریکات اجتماعی، بطالت و کسالت بیشتر بیمار می‌گردند و شکل یکنواختی به بیماری او می‌دهند که مسوولیت تصمیم‌گیری برای امور شخصی را از او سلب می‌نماید.[۱]بطوری که امروزه یکی از اصول لازم برای ارائه خدمات روانپزشکی این است که درمان بیماران حتی الامکان در خارج از بیمارستان و حتی‌المقدور در نزدیکی محل سکونت بیماران انجام شود.[۲]بخصوص آنکه ثابت شده داروهای روانپزشکی جدید نیاز به بستری شدن بسیاری از بیماران را کاهش می‌دهند.

تجربه سالها کار در شهرستانی که بیمارستانی جهت بستری بیماران نداشت به من آموخت که در مورد بسیاری از بستری‌ها باید بطور جدی این سوال را مطرح کرد که این کار به سود چه کسی دارد انجام می‌گیرد؟ سود بیماران، سود پزشکان یا سود دانشجویانی که می‌خواهند در مورد بیماریهای روانپزشکی اطلاعاتی کسب کنند؟! بحث در مورد انجام کارهایی چون الکتروشوک در مواردی که مطمئنا فایده ای به حال بیمار ندارد را به فرصت دیگری موکول می کنم.

[۱] روانپزشکی آکسفورد / مایکل گلدر و دیگران / ترجمه دکتر محسن ارجمند و دکتر مجید صادقی / انتشارات ارجمند

[۲] همان منبع

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی