افسردگی بر اساس معیارهای DSM با داشتن حداقل ۵ شکایت از ۹ شکایت اصلی این بیماری(مواردی چون خلق افسرده، کاهش علاقه به فعالیتها، کاهش وزن، تغییرات خواب، خستگی و احساس بیارزشی و گناه) تشخیص داده میشود و داروهای ضد افسردگی داروهایی هستند که در این علائم تغییراتی ایجاد میکنند، خصوصا خلق افسرده. اما آیا اثر اصلی این داروها واقعا روی خلق افسرده است؟ چه بیمارانی هستند که بیشتر از همه از مصرف این داروها احساس رضایت میکنند؟
در مورد دستهای از این داروها که SSRI نامیده میشوند، آنچه در عمل مشاهده میشود این است که درصد بالایی از بیماران، خصوصا بیماران مردی که سیتالوپرام مصرف میکنند، دچار کاهش میل جنسی میشوند. همزمان این بیماران از گونهای لاقیدی نسبت به مسائلی که در گذشته بسیار آزار دهنده بودهاند، بخصوص مسائلی که در ارتباط با همسرشان داشتهاند ما را آگاه میکنند. خانم بیماری را بیاد میآورم که دفعه دومی که این دارو را برای مدتی مصرف کرده بود، طوری به درمانگاه پا گذاشت که از شادی در پوست خود نمیگنجید. در ابتدا بیشترین ناراحتی او این بود که همسرش زن دوم اختیار کرده بود و بسیاری از شبها اصلا به خانه نمیآمد. اکنون این زن اصلا از این موضوع احساس ناراحتی نمیکرد و تبعا دیگر دچار خلق افسرده نبود. فکر نمیکنم در هیچ کتاب روانپزشکی راجع به «غیرت» مطلبی نوشته شده باشد، و تا آنجا که دیدهام حالتی که ما آن را به عنوان غیرت میشناسیم در فرهنگ غرب ناشناخته است. اخیرا سریالی را میبینم به نامTreatment(تحت درمان) که در آن جلسات رواندرمانی روانپزشکی به تصویر کشیده شده. در قسمتی از این سریال زن این روانپزشک توی روی او با مرد دیگری به شهر رم میرود که ظاهرا محلی بوده که این روانپزشک و همسرش ماه عسل خود را در آنجا گذراندهاند! این روانپزشک طوری با این مسأله کنار میآید که واقعا شک کردم که احتمالا مانند بسیاری دیگر از مردمان آمریکا او هم مانند نقل و نبات در حال مصرف داروی فلوئوکستین یا داروی مشابه دیگری (از همان دسته کذایی SSRI) است تا در آن فرهنگ دچار ننگی که ما به آن نام غیرت میدهیم نشود، یعنی به قول خود امریکاییها cool و دوست داشتنی باقی بماند! (البته بررسی غیرتهای کور و احمقانه خود مجالی دیگر میطلبد.)
من خود دارو تجویز میکنم و منکر اثر درمانی داروها، بخصوص در اختلالات اضطرابی و افسردگیهای شدید نیستم. اما این سوال برایم مطرح میشود که آیا اثر دستهای از این داروها که ما آنها را به نام داروهای SSRI میشناسیم، حداقل در برخی از موارد، غیرتزدایی نیست؟! اصلا چرا اثر اصلی را اثر ضد افسردگی نام بگذاریم، و عارضه جنسی را به عنوان اثر جانبی به حساب بیاوریم؟! چرا اثر اصلی را این اثر دوم و اثر جانبی و تبعی را اثر ضد افسردگی در نظر نگیریم؟ خواهید گفت اثر ضد افسردگی که یک اثر مفید و مثبت است، آن را که نمیشود اثر جانبی به حساب آورد. برای جامعهای که ارزش انسانها به میزان کار و تولید آنهاست، افسردگی یک لکه ننگ است. اما آیا در مورد تولیدات فکری نیز همین موضوع صادق است؟ حداقل میتوان گفت که ارسطو و شوپنهاور چنین نظری نداشتهاند. ارسطو میگوید:«به نظر میرسد که همه انسانهای برجسته، چه در حیطه فلسفه، چه در حیطه سیاست، چه در قلمرو هنر شاعری یا هنرهای تجسمی، انسانهایی افسردهاند».[از کتاب در باب حکمت زندگی شوپنهاور به ترجمه محمد مبشری]. آری! زمانی بوده که افسرده بودن ننگ به حساب نمیآمده و مردمان جامعه مجبور نبودهاند در کنار فشارهای دیگر، فشار لبخند زدن تا بناگوش را هم تحمل کنند، آن هم تحت هر شرایطی!