ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

آوای مهر

چه رازی را

می زایی٬ می زی ای…

در آن آوای غمگین

که نام مرا می خواند

چه رازی نشسته است

که صدایت را اینچنین

می نشاند

به جاودانگی

گویی دهلیزی را یافته

یا گوری را

برای آرمیدن ابدی…

چه رازی را

می زی ای؟

آن صدای نشسته بر دل

چطور آرام فرو می نشیند

چون برف تازه

بر سرشاخه های درخت

در آوای تو چیست؟

آن صدای به شاخسار تنهایی نشسته

آن خش خش بال

آن صدای تپیدن گلو

چیست آن رازی

که نیستی را نیست می کند

که می ترکاند

غنچه های عشق را

بر لبان عاشق

چیست در صدایت

که روح مرا پرتاپ می کند

به پس قله های برف نشسته

آن قله های بودن ابدی

چیست که بودنم را هدف می گیرد

به تمامی

و از چکاندن عرق زندگی

بر تنی تشنه

خبرش نیست

چیست آن صدایی که گویی

از انعکاس کوهی بر می گردد

سربلند

چیست آن صدا

چگونه می شکفد

در قلبی که از هزار زمستان

هزار خروار برف

در سینه دارد

چگونه شرح دهم

آن صدای سینه ی شرحه را

آن صدایی که خود

افسون زندگی است

و افسانه ای ناتمام…

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی