دکتر جان
تازگیا چه نازک دل شدی. شایدم من با این تجربه ای که از سر گذروندم خیلی پوست کلفت شدم و دیگه نه از چیزی می ترسم و نه (امیدوارم) چیزی بهم بربخوره. عجالتا چون عازم سفری هستم که تو برایم تدارک دیدی (و بهتر است بگویم آَشی است که تو برایم پخته ای) فرصتی نیست تا راجع به تجربه ام بازهم توضیح بدم. کتاب جستجو در تصوف ایران/عبدالحسین زرین کوب رو خوندی؟ (انتشارات امیرکبیر/ چاپ سیزدهم!!/ با شمارگان ۲۰۰۰!!!). جمله عنوان این مطلب رو به نقل از هجویری در کشف المحجوب از همین کتاب برایت انتخاب کردم. اگر نخوندی بخون تا لذت ببری و بدونی که حدود هزار سال پیش ایران چطور آکنده از دانشمند و فیلسوف و شاعر و صوفی بوده. چطور در مورد ظریف ترین ایده های عالم بحث و درگیری و منازعه وجود داشته، چطور آدمها بخاطر ایده های نابشان تبعید و زندانی و تحقیر و بردار می شده اند، و یک گوشه کوچکش در شعر کسانی مثل خیام و عطار و سعدی و حافظ تجلی پیدا کرده. اصلا چرا راه دور بریم؟ الان از استاد داشنگاه چه تصوری داری؟ کسی که لاطائلاتی رو شب قبل حفظ می کنه و تنها فکر و ذکرش اینه که چطور با دانشجوهای جوونش رابطه خصوصی برقرار کنه؟ خب این کتاب رو بخون تا بفهمی یک زمانی – یعنی همون دوره دکتر زرین کوب – استادانی بوده اند که تمام عمر دود چراغ خورده بودند و دانشی کسب کرده بودند و وقتی دست به قلم می شدند و کتابی می نوشتند، از وسعت اطلاعات، بری بودن ازتعصبات و جامعیت بررسی که نشانه یک عمر خدمت به فرزندان این مرز و بوم بود آدم را به حیرت وا می داشتند. حیف که از این نسل استادان اگر هم کسانی باقی بودند عمدتا از دانشگاه ها شسته شدند تا وصله های ناجور به تن دانشگاه باقی نماند!
امیدوارم همانطور که هجویری گفته «آفتاب محبت و اقبال طریقت اندر طالع خراسان» باشد. و اما به قول مولانا:
عید بیاید رود
عید تو ماند ابد
مخلص
ب.ب