کجا برف
بر دامنه های پرغرور
پایان می پذیرد
کجاست آن آتشفشان نرم
که وادی خاموشی آتش است
کجا قدم می زنی
به کدام سو
به کدام رخ؟
تمام حرف بر سر آن زباله حقیری است
که بر سر انسانهای حقیر
فرو می باریم
تا انسان تر شویم
به مدد عضلات پربرکت خویش!
انسان فراتر از عضله است
فراتر از بودن
انسان شدن سخت نیست
سختی آنجاست
که انسان خود شدن است
در لهیب آتشی سوختن
غمزه ی به حقارت نگرندگان را به هیچ انگاشتن
جامه ای دوختن برای خویشتن
که میراث هزار ساله نیست
انسان اینجاست
آن گاه که بادبادکی به اهتزار در می آورید
انسان اینجاست
که هیچ بادبادک
حرکت دیگری را
تقلید نمی کند
سجاده مرده ریگ نیاکان
سجاده آتش است
آدمی را آتشی است
از مغز استخوان خود
که تند باد استخوان شکن را
به هیچ می انگارد…