بهمن جان
سالروز تولدت را تبریک می گویم. امیدوارم ۱۲۰ ساله شی، و اونقدر زندگی کنی که ایرانی را ببینی که در قد و قامت این سرزمین کهن چندهزار ساله باشد، در اندازه های آن چه برای این فرهنگ و تمدن عمیق و جاودان مناسب است، ایرانی آغوش گشوده برای ارزشهای چندهزار ساله ایرانی، آزادی، حقیقت و استغنا…
این همه سحرآمیزی در آرامگاه حافظ، جا دارد که باشد. نمی دانم می دانی که در بین ستونهای ادبیات اروپا، یعنی هومر و شکسپیر و دانته و گوته، تنها ستونی که بخت آن را داشت با حافظ عمیقا آشنا شود، گوته آلمانی بود، نویسنده تراژدی عظیم فاوست، که یک جور داستان مدرنیته است. گوته در تاریخ اروپا و آلمان همان جایگاهی را دارد که ولتر در تاریخ فرانسه، و به حق می توان عصری را به نام او نامگذاری کرد. می دانی این مروج بزرگ ایده های پاک و آسمانی روشنگری، یعنی حقیقت، آزادی و استغنا، در مواجهه با حافظ چه می گوید؟ این جمله از اوست: «ای حافظ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست» و «من ناگزیر شدم که بیافرینم، زیرا که بی آن نمی توانستم این تجلی نیرومند [حافظ] را تحمل کنم.»
می گویند «در حافظ و در گوته، کشش و کوشش مدام به سوی رهایی، آزادگی، عاشق شدن با دل و جان، دوری از تعصب و آزار دیگران، احترام به انسان و شایستگی های درونی او، مایه های اصلی است و به همین دلیل وقتی شاعر آلمانی به چشمه نوش ادب فارسی و شعر حافظ می رسد، همه ملاحظات قومی و غرور ملی را کنار می گذارد و در برابر شاعر ایرانی سر تعظیم فرود می آورد و او را استاد می نامد. » اما همین موضوع در مورد بزرگ مرد ادبیات فرانسه یعنی ویکتور هوگو، خالق بی نوایان نیز صادق است. او یکی از اشعار حافظ را در صدر نخستین چاپ غزلیات خود آورد:
حال دل با تو گفتنم هوس است سخن دل شنفتنم هوس است
او آنقدر حافظ را دوست داشت که آرزو می کرد کاش در شیراز چشم به هستی گشوده بود. اما اولین کسی که تمام غزلیات حافظ را با تلاشی بیست ساله به زبان فرانسه درآورد ادیبی بود به نام شارل هانری دوفوشه کور شاگرد هانری کربن. او می گوید: «دیوان حافظ به زبان فارسی برای فارسی زبانان گنجی ویژه است که هیچ خارجی نمی تواند همه زیبایی ها و گوهرهای آن را دریابد و به دست آورد، به همین دلیل بر این باورم که حافظ عجیب، زیبا، دست نیافتنی و معجزه است… قدرت موسیقی شعر او به هیچ زبانی قابل ترجمه نیست».
آری حافظ این است. صدها سال پیش از گوته حافظ مروج همان ایده های روشنگری است، و اینکه در این سرزمین چه به سر آن آرمانها، یعنی حقیقت و آزادی و استغنا آمد خود بحث جداگانه ای را می طلبد. حداقل بایستی گفت که ما از نظر ایده سالها جلوتر بوده ایم، اما چرا وضعیتمان چنین است، و چنین شکاف بزرگی بین ایدآلهایمان و وضعیت عملی مان وجود دارد، بسیار جای سوال دارد. چه بسا این شکافی باشد که آن را همه جا می بینیم، نه تنها بین ایده و عمل، بلکه بین اذهان افراد خلاق و روشنگر، بین طبقه های مختلف اجتماع، درون یک طبقه، درون صاحبان یک شغل، بین نسل های متوالی، بین افراد یک خانواده… شمشیر مغول و ترک و افغان در طول تاریخ سراسر کشمکشمان روحمان را شقه شقه کرده است، و این است که حوزه های مختلف فکری و هنری مانند جزیره های دور از همی شده اند که آنها را با یکدیگر کاری نیست، یا اگر کاری باهم دارند از نوع دشمنی و دندان نشان دادن است، و همین است دلیل ناموثر و ابتر و عقیم شدن آنها. در حالی که در اروپا می بینی فلسفه دین را تحت تاثیر قرار می دهد، و این دو فیزیک را، و این سه نقاشی را، و این چهار، ادبیات را، و این پنج موسیقی را، و این شش سیاست را … اپرای فلوت سحر آمیز موتسارت تجسم ایده های روشنگری است، بارها و بارها نمایشنامه های شکسپیر به صورت اپرا در می آید و … بهمنی از نوک کوه راه می افتد و همه چیز و همه کس را با خود می برد، و همین است مفهوم مدرنیته. این است تضاد ارواح به هم پیوسته در آن سرزمین، با ارواح مشکوک، پر رشک، گسیخته، مغشوش و متوهم این سرزمین. تنها در سرزمین ماست که یک غول ادبی مثل علی اصغر حکمت، غول دیگری یعنی هدایت را به کلانتری می برد تا از او تعهد بگیرد که دیگر چنان مزخرفاتی ننویسد، یا هر روز کتابهای چاپ می شود که آثار بزرگ ادبی مان را با آثار درجه ۴ و ۵ سینمایی و هنری دنیا مقایسه کند؛ باور نمی کنی کتاب «من و بوف کور» را بخوان (انتشارات نگاه). این هنرها تنها از ارواح یخ زده و متوحش و کز کرده و لرزان ما بر می آید، و صد اسف بر ما، و متفکران و بزرگان ما!
آری اگر فضای فکری قرن بیستم اروپا متوجه زبان و زمان است، این دو در ادبیات این سرزمین جلوه نابی دارد. و اگر من کالوینو را برای ترجمه انتخاب کرده ام دلیلی جز این نداشته که تجلی چکیده ای بوده از وضعیت فکری و روحی قرن بیستم اروپا. منتهی یک تلاش کوچک تک نفره به چه می ارزد؟ و چه حاصلی می تواند داشته باشد؟ چاپ دوم شهرهای بی نشان در ۵۰۰ نسخه! می دانی؟ همان بهتر که ترجمه را دیگر ببوسم و بگذارم کنار. در سرزمینی که برای یک کتاب مدتها تحقیق می کنی و برایش چندین صفحه سیاه می کنی، و دست آخر به تو می گویند به چه جراتی برای کالوینو این همه مقدمه نوشتی خفقان گرفتن بهتر است.
به امید جاری شدن آرمانهای روشنگری در این سرزمین… و در روح تک تک ما.
ارادت
فرزام
بخش های مربوط به گوته و هوگو از: حافظ در آن سوی مرزها / تالیف دکتر امیر اسماعیل آذر / به اهتمام مریم برزگر / انتشارات سخن / تهران ۱۳۹۰