طرفه شهری است آن حلب و خانهها و راه.
خوش مینگرم،
سر کنگرهها میبینم.
فرو مینگرم، عالمی و خندق.
شمس؛ مقالات
بجای پیش در آمد[۱] مترجم
هفت پیکر در او نگاشته خوب هر یکی زان به کشوری منسوب
دختر رای هند فورک نام پیکری خوبتر ز ماه تمام
دخت خاقان به نام یعماناز فتنهی لعبتان چین و طراز
دخت خوارزم شاه، ناز پری خوش خرامی بسان کبک دری
دخت سقلاب شاه، نسرین نوش ترک چینی، طراز رومیپوش
دختر شاه مغرب، آذریون آفتابی چو ماه روزافزون
دختر قیصر همایون رای هم همایون و هم به نام همای
دخت کسری ز نسل کیکاووس درستی نام و خوب چون طاووس[۲]
«بهرام شاه تصویر هفت شاهزاده خانم را میبیند و یکباره عاشق هر هفت تن میشود. هر یک دختر پادشاهی از هفت اقلیم است؛ بهرام به خواستگاری یکایکشان میفرستد و با آنها ازدواج میکند. پس دستور میدهد هفت عمارت بسازند، هر یک به رنگی و مطابق «سرشت هفت سیاره». هر یک شاهزاده خانم هفت اقلیم، صاحب یک عمارت، یک رنگ، یک سیاره و یک روز هفته خواهد بود؛ پادشاه دیداری هفتگی با هر یک از همسرانش خواهد داشت و حکایتی به صدای او خواهد شنید. جامههای پادشاه به رنگ سیارهی آن روز خواهد بود و داستانهایی که همسران تعریف خواهند کرد سایه روشن و خصلت سیارهی مربوط را خواهد داشت»[۳].
و حالا کالوینویی که شیفته هفت پیکر نظامی است و اینگونه از آن داد سخن میدهد، دست به قلم میشود و از زبان هموطنش مارکوپولو ما را به دیدار شاهزادگانی از مشرق زمین میبرد، شاهزادگانی که این بار نه هفت تن و هفت شهر که پنجاه تن و پنجاه شهرند[۴]و شهرهایی که طبعاً برای ما آشناترند تا کالوینو و مارکو؛ شهرهایی که هر یک عمارتی و رنگی و سیارهای و روزگاری دارند. حاصل کتابی است که «هر بازخوانیاش کشفی است همانند خواندن نخستین بار»[۵] و «چون طلسمات کهن خود را معادلی برای جهان معرفی میکند»[۶] و « اثری است که نمیتوانیم در برابرش بیتفاوت بمانیم و یاریمان میدهد که از طریق آن و احتمالا در تضاد با آن خود را تعریف کنیم»[۷]، یعنی دقیقاً ویژگیهایی را دارد که کالوینو در مورد آثار کلاسیک قائل است. اما آنچه کالوینو در مورد آثار کلاسیک تصریح نمیکند و آن را بطور تلویحی با مثالهایی[۸] که از آثار کلاسیک زده بیان میکند این است که آثار کلاسیک هر یک سلوکی معنوی هستند در جانمان به سرزمینهای ناشناخته، و با این تعریف آخر چه بسا باید گفت کتاب شهرهای بینشان کالوینو از هر کتاب کلاسیکی کلاسیکتر است…[از اینجا از ترس سرقت ادبی قسمتی از مطلب را که لب مطلب هم هست سانسور کردم!]
هر ترجمه نوعی خوانش است، پس چه باک از خوانشی جدید بویژه هنگامی که میدانی برخی خوانشهای قدیم به ترکستان[۱۴] زدهاند و ترکستان متأسفانه در فهرست مارکو جایی ندارد. اگر شهر خودتان را در فهرست مارکو پیدا کردید برایم بنویسید. برای من تمام شهرها آشنا بودند، ولی فقط توانستم با قطعیت یک شهر را شناسایی کنم: تهران، یا الگورا، یا شاید هم…
در انتها اشاره کنم که به تصور من، از این کتاب بیشتر کسانی طرف میبندند که جانشان تمام عمر در یک شهر منجمد نشده است. اینان شهرهای مارکو را بسیار آشنا مییابند، فقط شاید نام شهرها را فراموش کرده باشند. البته دغدغهای هم از این بابت نداشته باشند چون کالوینو هم در برگردان نام شهرها از لبان مارکو به زبان ایتالیایی، نه تنها دچار خطاهایی شده است، بلکه گاه برای شرح معنی یک بیت شعر مجبور شده به شرح و بسطی طولانی بپردازد (ایراد از او نیست، از زبان ایتالیایی است که در مصاف با زبان فارسی، کششاش همینقدر است[۱۵]!). اگر در پانوشتهای کتاب ارجاعات فراوانی به شعر حافظ و آثار نمایشی بزرگ وجود دارد، از باب یادآوری این نکته است که قویترین آثار زبانی و کلامی، که اعجازی به نام ایجاز نیز مسلح باشند، همواره یا به صورت شعر هستند یا به صورت نمایشنامه، و اگر اثر دیگری چون این اثر، قدرتمند از آب در میآید بدلیل این است که بر چنان پایههای عظیمی ایستاده است.
امیدوارم از خواندن این کتاب که داستان «جان» آدمی است لذت ببرید که بقول داریوش شایگان: «معماری همیشه در ارتباط با یک رؤیا، یک آرمانشهر و یا یک تخیل انجام گرفته است و هر محتوای فضایی با شیوهای از زندگی، با نحوهای از شناخت و حتی میتوان گفت با شیوهای از حضور همراه است… آنچه از حیث فیزیکی در نظام محسوس ممکن نیست، در مقیاس جان امکانپذیر است. روان، مانند فضای خیال میتواند آشتیناپذیرها را بر هم منطبق سازد، مانعه الجمعها را درهم آمیزد… و ما را به فضای هر چه لطیفتر رهنمون شود، به فضاهایی که شاعران و عارفان در سیر و سلوکهای خویش در «مدینههای تمثیلی» بر ما مکشوف میسازند.»[۱۶]
باز»گردانی را به زبان فارسی (که به نظرم حداقل در این مورد کلمه مناسبتری از برگردان یا ترجمه است) به گروه ادبی– نمایشی آوای مهر، این روانْجانانِ ساکن شهر «وفا»تقدیم میکنم. خدا بلای طاعون را هر چه زودتر از این شهر بگرداند، که اندک نفوسی بیشتر از ساکنان آن باقی نماندهاند. امیدوارم این شهر به سرنوشت شهر «مهر» دچار نشود که سالیان سال است تقریبا خالی از سکنه است. آری، گرانجانان، برخلاف آنچه ممکن است از نامشان به نظر برسد، به آسانی جایی بند نمیشوند.
آن به که سخن را کوتاه کنیم و آن را با شعری در ستایش سخن از هفت پیکر نظامی به پایان بریم:
ز آفرینش نزاد مادر کُن هیچ فرزند خوبتر ز سخُن
سبوی کوچک و هنزک ۹۰ – ۱۳۸۸
[۱] نوشتن مقدمه را از سوی مترجم بر کتاب برخی دوستان مستحب مؤکد به حساب آوردهاند، و چون اینجانب مطمئن نیستم در ترجمه این کتاب واجبات را بجا آوردهام یا نه، جرأت نکردم بنویسم: «مقدمه». البته یک واجب از قلم نیفتاد و آن هم «کپیرایت» بود که برخی از عاملین به مستحبات به راحتی آن را فراموش میکنند.
[۲] داستانها و پیامهای نظامی/ حشمتالله ریاضی / به کوشش: حبیبالله پاک گوهر/ انتشارات حقیقت / تهران ۱۳۸۵
[۳] چرا باید کلاسیکها را خواند؟/ ایتالو کالوینو/ ترجمهی آزیتا همپارتیان/ نشر قطره/ ۱۳۸۹
[۴] فراموش نکنیم که نام دختران در افسانهها همزمان به نام شهرها هم اشاره میکنند.
[۵] همان کتاب.
[۶] همان کتاب.
[۷] همان کتاب.
[۸] آثاری چون هفت پیکر نظامی، سفر به ماه سیرانو دو برژراک، ژاک قدری دنی دیدرو، سه قصه گوستاو فلوبر، اتاق شماره ۶ چخوف و …
[۹] برخی حدسیات مترجم را در مورد دلالتهای نزدیک شهرها از نظر نام و مضمون، در حوزه ادبیات، در پانوشتها خواهید یافت. از آنجا که همانطور که خواهد آمد، اصل کتاب به زبان فارسی تقریر شده، تعجب نکنید اگر برخی دلالتها را از ادبیات فارسی بیابید و حتی در مواردی تمام توصیف یک شهر را، شرحی بر یک بیت شعر!
[۱۰] میخواستم برخی از این قلم انداختنها را رفو کنم والبته در مورد «وداعیه» (که امروزه دورود نامیده میشود) نیز این کار را کردم، ولی از آوردن آن در این کتاب خودداری کردم؛ چون حاصل را در خور چنین کتابی نیافتم.
[۱۱] آمیزش افقها/ منتخباتی از آثار داریوش شایگان/ گزینش و تدوین محمد منصور هاشمی/نشر فرزان/ ۱۳۸۹
[۱۲] تعجب آور است؟ کافیاست نگاهی بیندازید به دایرهالمعارف بریتانیکا یا ویکیپدیا یا سفرنامه ابن بطوطه که تنها چند دهه بعد از مارکو در چین سفر میکرد و اشعار سعدی را از زبان قایقرانان چینی میشنید یا اصلاً چرا راه دور برویم، از همین گلستان خودمان بگوییم که زمانی دورترک هر خانهای را به سخن شیرین سعدی معطر میکرد و اکنون در گوشه کتابخانهها خاک میخورد(تازه اگر در کتابخانه موجود باشد!): در باب پنجم، سرگذشت هجده میخوانیم که در آن سالی که محمد خوارزم شاه با ختا [بخشی از چین کنونی] برای مصلحتی صلح اختیار کرد، سعدی به جامع شهر کاشغر درآمد و پسری را در غایت جمال را دید. پسر از او خواست از سخنان سعدی برایش بگوید و سعدی بدون اینکه اظهار کند سعدی خود اوست دو بیت عربی خواند [ای بابا ناامیدمان کردی سعدی جان!] و پسر «لختی به اندیشه فرو رفت و گفت غالب اشعار او در این سرزمین به زبان فارسی است. اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد». [بد نیست به کسانی که ممکن است در این مورد شکی داشته باشند یادآوری کنم زمانی که مارکو از شهر شیراز میگذشته، سعدی ساکن شیراز بوده و چند سالی از نگارش بوستان و گلستان میگذشته است!]. زبانی که روزگاری شرق وغرب عالم را در مینوردید امروزه به چنین سرنوشتی دچار شده که فرزندان این زبان از اینکه مارکو به زبان فارسی با قوبلای صحبت میکرده حیرت میکنند. و تازه این گوشه کوچکی از عظمت و قدرت و گستره این زبان در زمانی نه چندان دور است. در زمانی دورترک این زبان مادر زبانهایی بوده که امروزه به اشتباه هند و اروپایی خوانده میشوند. استاد فریدون جنیدی در کتاب نامه پهلوانی (نشر بلخ) جمله پروفسور هارولد والتر بیلی رئیس انجمن فقه اللغه انگلستان را از کتاب میراث ایران (ترجمه محمد معین) نقل میکنند که میگوید:«زبانهای هند و اروپایی، در طی قرون مختلف از چین (زبان ایرانی در دوره مغولان حتی در پکن هم بوسیله آلانان گفتگو میشد) تا جزایر ایرلند بدانها تکلم میکردند… بنابراین یک دانشجوی انگلیسی هم که بخواهد زبان مادری خود را نیک تحصیل کند، باید از کتیبههای فارسی باستان اطلاعاتی بدست آورد!…»
[۱۳] «مارکو هیچ چینی نمیدانست و از چند زبانی بهره میگرفت که در آن زمان در شرق آسیا استفاده میشد – به احتمال بیشتر ترکی، آنطور که مغولها صحبت میکنند و فارسی آمیخته به عربی، و محتملاً مغولی و اویغور… مارکو بسیار مورد توجه قوبلای قرار گرفت که بسیار از شنیدن درباره سرزمینهای غریب مشعوف میشد. امپراطور بارها او را در ماموریتهایی برای جمعآوری اطلاعات به اقصی نقاط امپراطوری میفرستاد…».دایره المعارف بریتانیکا، ۲۰۰۲ (که تازه کار انگیسهاست!)
[۱۴] برای دلگرمی ایشان فقط بگویم که شهر کاشغر (که در پانوشت پنجم از آن یادی کردیم) در ترکستان امروزی است و در قدیم جزو ختا بوده است.
[۱۵] اگر شکی دارید توصیف شمس را از شهر حلب (تنها چند دهه قبل از توصیفات مارکو) در ابتدای این گفتار بخوانید. بقول جعفر مدرس صادقی، شاهکار ایجاز.
[۱۶] در جستجوی فضاهای گمشده (در کتاب آمیزش افقها)
[۱۷] داستانها و پیامهای نظامی