رسیدند اسبابِ بازی ها
بی خبر از سرشت خونبار خویش
در شهر دلمه های توخالی و
زالوهای عمر در پستو برده به سر
کجایید ای پرستوهای خاموش؟
کجایید؟
رنگ اقاقیا
دیگر شهر را نمی شوید
در خون تازه
و پرندگان سرخوشی
دیریست که جان داده اند
بر سرخوشه های خشم
کجایید پرستوهای خاموش؟
هجرت از شهر مردمکهای گشوده بر خشم و زنجیر و تغابن
در حکایت هر روزه مردنهای همیشگی
و آدمیان جان افشان
بر سر سفره های بخل و لئامت
کجایید پرستوهای مهاجر؟
کجایید؟
حکایت جان دادن و جان بخشیدن
جکایتی که هرروز
آغاز ناشده
خاموش می شود
تا پگاهی دیگر…
کجائید پرستوهای مهاجر؟
کجایید؟