ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

پرستوهای مهاجر

رسیدند اسبابِ بازی ها

بی خبر از سرشت خونبار خویش

در شهر دلمه های توخالی و

زالوهای عمر در پستو برده به سر

کجایید ای پرستوهای خاموش؟

کجایید؟

رنگ اقاقیا

دیگر شهر را نمی شوید

در خون تازه

و پرندگان سرخوشی

دیریست که جان داده اند

بر سرخوشه های خشم

کجایید پرستوهای خاموش؟

هجرت از شهر مردمکهای گشوده بر خشم و زنجیر و تغابن

در حکایت هر روزه مردنهای همیشگی

و آدمیان جان افشان

بر سر سفره های بخل و لئامت

کجایید پرستوهای مهاجر؟

کجایید؟

حکایت جان دادن و جان بخشیدن

جکایتی که هرروز

آغاز ناشده

خاموش می شود

تا پگاهی دیگر…

کجائید پرستوهای مهاجر؟

کجایید؟

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی