بهمن دوست عزیزم سلام
بله درست است شکایت هایت را بکن ولی در نظر بگیر که این زندگی ای است که خودت انتخاب کرده ای. سرگردانی و حیرت بهتر است از پوسیدن در یک جای تنگ و چهارچوب های کهنه. همانچور که حافظ گفته:
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
ولی خود حافظ سرگردانی را انتخاب کرده. حالا اگر می خواهی از آن روحی که گم کردی نشانی دوباره بیابی، سری به دیوان حافظ یا شاهنامه یا مثنوی بزن. در این اقالیم ارواحی را حس می کنی که به مقام بی آزاری رسیده اند که هیچ، به درجه شعف افکنی در آمده اند و هنوز هم روح آدمی از شنیدن بوی روحشان سرمست می شود. راستش را بخواهی من هم مدتی است که بیشتر با شاهنامه انس گرفته ام، البته نمی دانم چرا هر مسیری را که پی می گیرم راهم به داستان زال و رودابه می رسد، گویی استاد توس در اینجا آنچنان ریشه های تندباد زده ما را ترسیم کرده که دیگر از شدت شوق و هیجان نفس برای آدم نمی ماند. بویژه در داستان رودابه بطور مکرر به عنصری برخوردم که گویی زندگی او را از هنگامی که هنوز به دنیا نیامده بوده (در واقع از زمان جدش ضحاک) تا موقعی که دچار جنون می شود در هم پیچیده است. البته شرح بیشتری نمی دهم و آن را به کتاب “گم شده در آینه” که این روزها مشغول تکمیلش هستم حواله می دهم، تا تو هم بروی و کمی روح خودت را در شاهنامه سبک کنی.
از این روزهای دردناک خیلی حرف دارم که با تو بزنم ولی موکولش می کنم به ملاقات حضوری. با کلمات نشسته بر کاغذ نمی توانم بگویم:
ای بسا معنی که از نامحرمی های زبان با همه شوخی مقیم پرده های راز ماند
به امید دیداری زود و به هنگام، نه از آن دیدارهایی که می گویند “حالا چرا”!
زیاده قربانت
فرزام