بخش اول
خوش آن روزی که باهم می نشستیم
قلم بر دست، کاغذ می نوشتیم
قلم افتاد، مرکب رنگ آب شد
دل کافر بحال ما کباب شد!
من در سال تحصیلی۳۳-۱۳۳۲ خورشیدی در سال ششم دبیرستان دارالفنون با کمال شوق و علاقه مشغول تحصیل بودم، با روزگار هم کنار می آمدم هرچند دشمن شماره یک مخلص که همان خودم، غفلت ها و جهالت هایم باشد، مرتبا آزارم می داد.
ریشه نظام های دیکتاتوری و استبدادی بسوزد که متاسفانه فرد دیکتاتور هم خود را نابود می سازد(۱) و هم دیگران را، ای کاش بعد از سالها، انسان ها پی به اهمیت مشورت و همدلی، برای حل مشکلات می بردند و طبق توصیه کتب آسمانی عمل می کردند، یا به قول معروف اگر دین نداشتند، آزاده بودند. (۲)
(۱)[البته این از بخت یاری جهان است که دیکتاتورها در درجه اول تیشه به ریشه خود می زنند]
(۲)[اکنون در زمانه ما، این سخنان طنین دیگری یافته اند. به قول لکان: “تنها کسانی که به خدا اعتقاد ندارند کسانی هستند که از قبل او ارتزاق می کنند.”]
بخش دوم
بهرحال نوروز سال ۱۳۳۳، ۱۴ روز تعطیل بودم که برای دیدن خانواده راهی شهرستان زادگاهم گردیدم. در آنجا دریافتم که زحماتی که تا آن تاریخ کشیده ام توام با باد فنا، نابود می گردد. سرپرست من تحت تاثیر عمویی که خود با وجود داشتن امکانات درس نخوانده بود و از اینکه دیگران رنج بکشند و تحصیل کنند، شدیدا ناراحت می شد، صریحا اعلام نمود که پرداخت هزینه تحصیل من مقدور نیست و بایست فکر کاری باشم و از ادامه تحصیل بهتر است صرفنظر کنم. واقعا نمی دانستم چه بگویم و چه کنم، از خود می پرسیدم آیا این همان کسی نیست که وقتی تحسین و تمجید معلمینم را می شنید مرتبا می گفت:
-تو درس ات را ادامه بده، من فرش زیر پایم را می فروشم تا تو تحصیل کنی!
وای که بین عمل و حرف، چه فاصله هایی ممکن است باشد…
بخش سوم
تازه نیمه اول فروردین ماه ۱۳۳۳ متوجه شدم که وقتی مادرم در دوران کودکی برای خواباندن من شعر فوق الاشاره را زمزمه می کرد:
قلم افتاد مرکب رنگ آب شد!
چه مفهومی داشت و چگونه اکنون مصداق پیدا کرده است. یعنی جنگیدن با جهل و نادانی، موقعیتی نیست که گیر هرکسی بیفتد. استبداد دوست ندارد تو را با کتاب ببیند. دوست ندارد تو با شمشیر قلم بجنگی. باید فهم و درک بالایی پیدا نکنی زیرا باعث دردسر می شوی. به دیگران هم یاد می دهی که دفاع از حق خود و دیگران، باید شعار و دثار(۱) شما در زندگی باشد! این حرف ها و اینگونه طرز تفکرها، برای جامعه آن روز، بسی گران می آمد!
(۱)[شعار به کسر شین به معنی لباس زیرین و دثار به معنی لباس رویین است. از ناصر خسرو است که:
شعار و دثارم ز دین است و علم
هم این بد شعار و دثار علی]
بخش چهارم
چنین رفتاری آنقدر بر من گران آمد و رویم اثر گذاشت که ماهها گیج و مبهوت بودم. در آن زمان تجربه ای هم نداشتم تا لااقل بتوانم این مشکل بزرگ را حل کنم. تنها بفکرم رسید که با مسببین این اقدام ناجوانمردانه معاشرت نکنم تا از گزند و نیرنگ بعدی آنها در عذاب نیفتم.
در آن زمان، با تنفیذ قرارداد نفتی امینی-پیج(۱) ، جا انداختن هرچه وسیع تر فرهنگ امریکا، در جوامع ایران، بویژه طبقه جوان، رایج شده بود. بلی، نیاز، بیکاری و فقر است که صدها نفر از فرزندان بااستعداد و پاک نیت این آب و خاک را، بچنگ کانونهای فساد یا اعتیاد می اندازد و غنچه نشده، آنها را پرپر می کند… (۲)
(۱)[یا قرارداد کنسرسیوم، که پس از کودتای ۲۸ مرداد با چند شرکت نفتی بین المللی بسته شد و به موجب آن فروش نفت ایران پس از چهارسال وقفه مربوط به زمان محمد مصدق، مجددا از سر گرفته شد.]
(۲)[و این حکایت، متاسفانه همچنان باقیست.]