می گویند تزه کونگ یکی از شاگردان کنفوسیوس از استاد خود می پرسد: آیا با یک کلمه می توان تمام زندگی را روشن و پاک نگاه داشت، و آن کلمه کدام است؟
استاد پاسخ می دهد: آن کلمه عبارت است از محبت به دیگران. هرکاری را که برای خود دوست و خوش نداری آن را درباره دیگران روا مدار.
قرمز تداعی کننده دو موضوع بطور عام است: از یکطرف قرمزی آتش، شعله، گرما، محبت و عشق. و از سوی دیگر ممنوعیت، خط قرمز و مرزی که آن را نبایستی پشت سر گذاشت. و جالب است که هر دوی این موضوعات موضوعات اصلی فیلم قرمز هستند(کیشلوفسکی): فیلمی که در آن محبت دختری به نام والنتین به پیرمردی که خط قرمز حرمت به فضای خصوصی دیگران را شکسته، باعث تحول او می شود، یک قرمز یعنی محبت، پیرمرد را دوباره به پشت قرمزی دیگر یعنی خط قرمز تجاوز به حریم خصوصی دیگران بر می گرداند: والنتین در مواجهه با حقیقت تلخ زندگی پیرمرد او را مورد قضاوت قرار نمی دهد و فقط برای او اظهار تاسف می کند؛ چیزی که برای پیرمرد قاضی که در تمام عمر خود با قضاوت سرکار داشته عمیقا تکان دهنده است و او را به خود می آورد. محبت والنتین برای پیرمرد، رحمت و برکت است.
اما آیا هرگونه سرخی محبتی نبایستی خطوط قرمزی را در روابط رعایت کند؟ آیا محبتی که حقوقی را برای دیگری درنظر نمی گیرد که خود را ملزم به رعایت آنها ببیند یک محبت واقعی است؟