«مجلس ضربت زدن» است اینجا
ریتمهای غران به تپش در آمدند
نوزادی زاده شد
غنچه فروبسته لبخند آفرینش را بر لبانش جاری کرد
و چهچهه مرغ بی دل آوای مهر را در کوچه پس کوچه های غربت تاراند
هنگامه ی بی هنگام فرارسید
و قیامت آغاز شد
و حکایت ناتمام آغاز ناشده پایان یافت:
«جانهای مرده اندر گورِ تن»…
غنچه ها و مرغان و باد و باران به پایکوبی یکی شدن زندگی و مرگ
لحظه ی بریدن دست به نشان فریاد زندگی
لحظه ی خروج خورشید از بستر ابری اش
آنجا که پرده های غم قلب را چنگال کشیده اند
و زوزه ی گرگان گرسنه خواهان گوشت زندگی اند
پیله های گرسنه به خونخواری پروانه های خسته
دلهای در هم شکسته به خونخواهی قلبهای به خون نشسته
کشتی های شکسته در آرزوی باد و بادبانهای برافراشته
و غروب بی هنگام در آرزوی خسوفی دیگر
دستان بی قرار به عشق پاهای به خاک نشسته
نپش مرگ در آغوش گهواره ی نوزاد
و رقص ساقه های گندم در آغوش ساق های جانکاه
آری! زندگی بی مرگ شعری ناتمام است
چه خوب گفت شاعر
که «پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است»…
مرا از ابرهای تیره ی غم نترسانید
که پرواز زندگی جز از میان ابر غم نیست
و شهد مرگ جز از میان دزخت زندگی
مردگان از گور برخاسته سرود زندگی را در گورستان شهر می نوازند
و غبار مرگ را از چهره ی دیوارها می زدایند
و جویهای قهوه ای را نقره ای می کنند
و از نوزادان آمار می گیرند
تا آن زمان که جامه دانهای خود را جمع کنند
ای مرگ!
ای سرود خوان زندگی
ای ریتم ناب هستی
سایه ات مستدام!
۹/۵/۹۳ جم