در مقام فردوسی(درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی/ سعید حمیدیان/ انتشارات ناهید/۱۳۸۳)
اگر فردوسی را حکیم باید نامید بیش و پیش از هر چیز از لحاظ شناخت زوایای حیات انسانی و درک و تبیین مجموعه در هم تنیدهای از عناصر ناسازگاری است که سازواره حیات را تشکیل میدهد، یعنی همان شطحیه حیات، و تامل در سرشت بنبستهای زندگی بشری یا موقعیت های تراژیک آن و دست یافتن بر نگرش منسجم و جهتدار درباره اغراض و غایات حیات بشری است که ویژه خود اوست؛ نگرشی که تنها حاصل نظر نیست بدین معنی که ژرفنای موقعیتهای سخت پیچیده مخمصه آمیز زندگی را زیسته و آمیزه جدایی ناپذیر تضادهای حیات را در درون خویش تجربه کرده و آنگاه حاصل این تجربهها را در هیات داستانها یا تیپهایی که به نظر نمیرسد قالب اولیه آنها از عمق و دقتی بدین اندازه برخوردار بوده باشد تجسم بخشیده است…
به نظر میرسد شخصیت راستین او در اندیشه همیشگی و درد آلود او درباره چیستی و چگونگی آن تندباد ناگهانی است که از کنجی بر میآید و ترنج نارسیده را بر خاک میافگند و یا آنچه منجر به بنبست ناگشودنی در داستان رستم و اسفندیار میشود و یا آنچه بنیاد بنبست درونی او را در قضایای نبرد ایرانیان و تازیان تشکیل میدهد و امثال این زخمهای التیام ناپذیر. مگر نه این است که خرد و خردگرایی خود علت العلل زخمهای اوست؟