گاه سفر
یک ممنوعیت است
و گاه سفر
یک ماموریت
برای روح کاوی کنج هایت
تا بدانی آن مجسمه های دیرین و دور
که هر روز خدایی را
به پای یکی از آنان قربانی می کنی
در کجای روح تو
ایستاده اند
به درخشندگی
به عافیتی
که دیر و دور نیست
زندگی را
سرودی کردن
برای زندگی
آن نوایی که
از استخوانچه های توخالی حسرت
نمی خیزد
آن نوایی که
نپشگاه آن
قلب یار است
و آتشگاه آن
مجمر سینه…