در اقیانوسهای روان، این شکارچی دالهای عمق ناخودآگاه، افکار خودآگاه هستند، که در آبهای کم می چرخند، نظمی ندارند و علی الظاهر از هم گسیخته به نظر می رسند، و آماده دریدن دالهای ناخودآگاهی اند. در این افکار خودآگاه، تمایزات جنسی حداکثر اهمیت را می یابند، گویی همگان قرار را بر این گذاشته اند که فراموش کنند این تمایزات، تمایزات ماهیتی نیست، و تنها به اندازه اندامها برمی گردد، و همگان از جنینی که در آغاز جنسیت واحدی دارد نشات گرفته اند. (کسی بگوید چرا مردان پستان دارند؟ البته تنها بچه ها ازین موضوع مطلعند، قبل از اینکه جهانشان با کشف “اختلافات جنسی” – که در زندگی بزرگسالان! نقش محوری دارد- از هم دریده شود.)آنچه دسترسی به دالهای ناخودآگاه را غیرممکن می کند، انباشته بودن ساحل اقیانوس از این شکارچیان است، شکارچیانی بی رحم و بی مروت! از همین جا مشخص می شود که چطور روانکاوی برای همه نیست: درندگی و درنده خویی وقتی از افکار خودآگاه به گفتار، و از آن بدتر به کردار فرد، چون مخزنی که سرریز می شود، تسری مییابد، نشان این است که فرد شانسی برای روانکاوی ندارد.