بهمن جان
درود بر تو. سوال تو مرا عمیقا به فکر فرو برد، بویژه آنکه عواقب پاسخ اشتباهم را هم نوشته بودی! این مکالمه بین دو نفر اتفاق می افتد، آن کدام دو تن اند در ارتباطی شاگرد و استادی، و شاید هم مرید و مرادی (که از رابطه دوستی ما هماره دور باد!) ، که چنین با هم سخن گویند، و مرا به آن دو شیفتگی تام باشد؟ به نظر می رسد که گوینده میان سالی را پشت سر گذاشته باشد، و چه بسا در انتهای زندگی، که به حاصل عمرش نگاه می کند، و چون فرزانگان و فیلسوفان، در آن شایستگی چندانی نمی بیند، و چه بسا با منظری خودشکنانه، آن را تنها فرار از ابتذال می داند. پس بایستی این فرار از ابتذال روزمره را جدی گرفت. اما همین فرار از ابتذال برای شاگرد، معنایی بالاتر دارد، و او در پس خردی که رهاورد گریز از ابتذال است، نیکی و رادمردی می بیند.(گویی به نوعی یادآور سخن مینوی خرد است که آن خردی که با نیکی همراه نباشد، خرد به شمار نیاور). پاسخ استاد در انتها تنها تاییدی است بر فرضهایی که کردم، چه ظاهرا او با کلمات شاگرد، دچار تاریکی عُجب نمی شود.
نوع کلمات بکار رفته، که کهنگی را به مشام می رساند، و نوع مطالب، مرا به گذشته های دور می برد، و چه بسا بسیار دور.دو هزار و پانصد سال پیش خوب است؟ جواب من این است: کنفوسیوس و یکی از شاگردانش تزی هزیا یا تزی کونگ. شیفتگی مرا هم به استاد و شاگردش احتمالا با خواندن مقاله “در سرزمین قدکوتاهان…” که از هفته نامه امرداد خوانده ای فهمیده ای. بیا شاهد هم از غیب رسید: الان کتاب مکالمات کنفوسیوس را باز کردم (ترجمه کاظم زاده ایرانشهر، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۵) و این جمله از استاد را دیدم: کسی که به مردم مهر و محبت ندارد، برای او آیین و رسوم مذهبی چه سود دارد؟ (صفحه ۱۹۵). البته شاید هم ربطی نداشته باشد. بیش از این عجالتا به فکرم نمی رسد، ولی این خیال دلم را خوش می کند، که زده ام توی خال.
مواظب خودت باش. دلتنگتیم آقا
ارادت: فرزام