ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

زندگی هزاران سال پیش در فاصله ۳۰۰ کیلومتری تهران!…

غار دربند مهدیشهر

سمنان- در فاصله مهدیشهر و شهمیرزاد – غار آهکی ۱۵۰ میلیون ساله دربند، در زمانی پیش از این که گاهواره رخوتناک زمین را برای موجود جدیدی به نام انسان بگسترند، مأمن انسانهای اولیه بود… و این غارها باید هم امروزه متروکه باقی بمانند، که آدمی گذشته خود را بهتر است فراموش کند… آدم بی اختیار یاد فیلم «AO»  می افتد، آخرین انسان نئاندرتال، مربوط به ۳۰۰هزار سال پیش، که درمورد همسرش «آکی» می گوید:«اون مثل طبیعته، اون سهیمه». زمانی که درختان با انسان سخن می گفتند، و سرو کار داشتن با ناشناخته کار هر روز آدم بود. تصویر کلیشه ای انسان اولیه، انسانی وحشی است؛ اما آیا این تصویر کلیشه ای تنها نسبت دادن وضعیت امروزه انسان، به آن دوره، با توهمی رو به پس نیست؟

باید بارها را بست

باید رفت

تا روزگار فروتنان و افتادگان و گریزندگان از تابش آفتاب و چنگال ببر و دندان شیر

تا روزگاری که دوستی ها فراوان بود و بدگویی ها اندک

که هنوز کلام تازه روییده هرز نرفته بود

و دستان آتشی در غار را نشانه ی سلام خداوند می دانستند

و ناهمواریهای زیستگاه دشواریهای روح را کاسته بود

و روح را ستونهایی بخشیده بود بلند

و کاسه های گلین از پس سیراب کردن آدمیان بر می آمدند

و گل زنبق بیهوده نبود

و تنها مهمان ناخوانده خرسی بود که در غار تو زندگی می جست

و شهاب گذرانِ یک شب از شبهای عمر پایدارترین آتشبازیها بود

و دندان بی جهت نمی شکست

و آدمیان با فروکاستن از تن شان فروتنی می آموختند

و از دردهای روان آزاد بودند

آن دم که خورشید سرود صبحگاهان بود

و هر علف به زمین تقدس می بخشید

و هر ستاره به آسمان

آن زمان که روح آدمی از تنهایی اش استخوانهای تو خالی ای می ساخت

که مترنم به سرود آفرینش بود…

بله به قول نیچه «انسانها امروز به حدی پیچیده و بسیار وجه شده اند که ناچار بایستی هر گاه لب می گشایند، صادق نباشند، و ادعاهایی بکنند و سپس بکوشند مطابق آنها بازیگری کنند.» این را جایی می گوید که می خواهد از آموزگار راستین اش یعنی شوپنهاور سخن بگوید. افسوس که آدمیان امروز شوپنهاور را از جمله فیلسوفان بدبین به شمار می آورند، تازه اگر فیلسوف به شمار آورند!! نیچه در همان مقاله (َشوپنهاور به مثابه آموزشگر) ادامه می دهد:«در جهان راه منحصری هست که جز تو هیچ کس نمی تواند از آن بگذرد: این راه به کجا می انجامد؟ مپرس! فقط آن را درنورد! که گفت: فرد هیچ گاه  تا نداند راهش به کجا ختم می شود اوج نمی گیرد!»

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی