ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

روزی روزگاری «یوش»…

یوش تمام منافذ عشق را گشود و پر داد

آن نادیدنی لطیف پر عطوفت را

بر قلل کندوان

سالها کندیم و کندیم

تا که نور تمام قاصدک ها را پراند

و نامه های عشق در بستر رودخانه های خالی جاری شد

و محبت رنگی تازه یافت

و عشق تمام راههای نپیموده را هموار کرد

و سپاس در قنوت قائم شد

و حکایت وازدگی به دلبستگی چرخش یافت

و چشمان سرخ، سرخی سحری را شاهد گرفتند

که شاهد تمام آغوشهای مشتاق بود

و ستایش بی­کران به مرکز دایره­ ی هستی باریدن گرفت

و دستها از شور عشق دوباره لرزیدن گرفتند

و پاها تمام شکهای راه های پرشبهه را در نوردیدند

و گونه خنکای هوای هراز را هزار بار لاجرعه نوشید

و دستان بر شکوفه های نارسته چنگ کشیدند

و سمفونی صداهای ناپیدا در طبیعت رقصیدن گرفت

و دیگر هیچ سنگی آدمی را هدف نساخت

و آدمیان جاودانه شدند

و جسم را به گوشه ای پرتاب کردند

و روح

خالی و دست تنها دست افشان شد

و سبزه ها بر طرف رودخانه ها روییدند

تا گلهای سیاه بیشه شاهدان طرب شوند

و چالوس تمام غمها را چال کند

 

۹۳/۳/۶ جم

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی