ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

روزی روزگاری یوش… (۲)

ماهیان خفته در برف

بر کوچه های تنگ و لغزان یوش

در آن شب ماهتابی

که رد پای تو را داشت

با دریا یکی شدند

و سرچشمه ها را نوشیدند

و بغض ها را فروخوردند

و باران در دهانشان درّ شد

و هزاران مروارید زاییدند

و دردهای زایمان در عشق بی انتها گم شد…

در آن روز بلند

که دستان به هم پیوستند

با پیچه ها و ریشه های مو

جوانه ها از انگشتان سر خوردند

و کلمات را بر کاغذ لغزاندند

تا عشق و ماهتاب و برف و ماهی

جاودان شود

و شهاب ثاقب

بر آسمان بی لک…

 

سفر یوش – ۹/۱۰/۹۳

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی