ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

دیدار با شاه خوارزم، تلاقی عشق و سکوت… (۳)

دکتر جان

آقا جان یه فکری به حال ما بکن. هر وقت می خوام راجع به شیراز بنویسم می بینم دستم فقط می رود که در مورد شاه خوارزم بنویسم، و مقبره پر برکت او، که در آنجا نوای شجریان و شهرام ناظری هم شعرهایش را در جان آدم می نشاند. چه کنم جز طواف کردن در خانه دوست کاری دگر یاد نداد استادم، گرچه بایستی این را هم گفت که:

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس            که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

که پیش حافظ که آدم می رسد بی وزن می شود، و دلش می خواهد بال داشت و بالهایش را باز می کرد و در آسمان می پرید. گرچه بازهم شعر دیگری از حافظ به ذهنم می کوبد و حالم را در عین سرخوشی می گیرد:

چگونه باز کنم بال در هوای وصال             که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

گرچه خود این غمها اگر نباشد که عشق درست و حسابی نمی چسبد:

غم تو خجسته بادا که غمیست جاودانی           ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

البته آدم دلش می خواهد شیراز را هم از چشم خواجه ببیند:

من دوستدار روی خوش و موی دلکشم          مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم

گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو               آنگه بگویمت که دو پیمانه در کشم

من آدم بهشتیم اما درین سفر                     حالی اسیر عشق جوانان مهوشم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز             استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن        من جوهری مفلسم ایرا مشوشم  (جوهری = جواهر فروش / ایرا = زیرا)

از بس که چشم مست درین شهر دیده ام       حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم

شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت       چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم

بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست      گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست           آیینه ای ندارم از آن آه می کشم

( آقای بهاء الدین خرمشاهی هم یادمان داده که آه و آیینه مثل سنگ و سبو و کارد و پنیر است چون در قدیم آه را دشمن آیینه و از بین برنده جلوه و جلای آن می دانستند.)

یکی از آن چشمان مست دخترکی بود که با خوشرویی در مقبره حافظ Audio Guide اجاره می داد. راهنمای صوتی که در آخرین بخش مترنم به یکی از اشعار حافظ از زبان شهرام ناظری بود. از من پرسید از کجا می آیید؟ جواب دادم از تهران. گفت آهان حدس می زدم چون مردم خود شیزاز از این کارها نمی کنند. یاد راننده ای افتادم که صبح از فرودگاه مرا به هتلم رساند. از او پرسیده بودم صبح شنبه چرا خیابانها انقدر خلوت است؟ او پاسخ داده بود آخر پنح شنبه و جمعه تعطیل است و مردم برای تفریح به خارج از شهر می روند. بعد که صورت تعجب زده مرا دیده بود در ادامه توضیح داده بود که: خب پس کی از تفریح که بر می گردند استراحت کنند کاکو؟!!!

رفتم و حدود یک ساعتی با آن راهنمای صوتی با حافظ عشق کردم. جالب این بود که وقتی برگشتم و Audio Guide را پس دادم دخترک گفت چرا اینقدر زود؟! خوشم آمد از این همه مهمان نوازی و مهربانی. هیچ وقت در یک کشور اروپایی چنین برخوردی را از کسی نمی بینی. بجای اینکه بگویند چقدر زود ممکن بگویند یک ساعت وقت دارید…

فعلا همین. شیراز یعنی حافظ و جهان او و لاغیر. به قول وزیرش روزبهان بقلی: جانی که جهان عشق تو شد کجاست؟ دلی که عشق تو دارد چه جاست؟ … روح من با روح تو بیامیخت. در دوری و نزدیکی من توام، تو منی…(۱)

زیاده قربانت

ب. ب

 

(۱) شرح شطحیات/ شیخ روزبهان بقلی شیرازی/ به تصحیح هنری کوربن / انتشارات طهوری و انجمن ایران شناسی فرانسه در تهران

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی