ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

در ستایش و جستجوی گنجی گمشده به نام «شادی»

ای هستی بخش یکتا! پرسشی از تو دارم. خواستارم حقیقت را بر من آشکار سازی. آیا آنچه را که بیان خواهم کرد حقیقت دارد؟ آیا عشق و ایمان به خدا و در پرتو کار نیک، راستی و درستی افزایش خواهد یافت؟ آیا در پرتو منش پاک، نیروی ایزدی پدید خواهد آمد؟ این جهان بارور و شادی بخش را برای که آفریدی؟

یسنا، هات ۴۴، بند [۱]۶

آری! درست خواندید! جهان بارور و شادی بخش… اما پرسش این است که سهم امروزین سرزمین ما از این شادی که جهان می بخشد چیست و پیش از این چه بوده است؟ به متن زیر توجه کنید:

خدای بزرگ است اهور مزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید…

متن فوق متنی است که به فرمان داریوش پادشاه هخامنشی در دل سنگ خارا به سه زبان در گنجنامه همدان حک شده است. با روی کار آمدن خشایارشا وی دستور داد متنی مانند متن فوق در کنار آن حک کنند و تنها به جای نام داریوش در آن نام خشایارشا را قرار داد. ظاهرا در فاصله داریوش تا خشایارشای هخامنشی در میزان اهمیت و اعتبار «شادی» برای مردمان کاهشی پدید نیامده بوده است؛ درضمن  آن طور که از متن بر می آید شادی چیزی است که از نظر اهمیت هم ردیف آفرینش زمین و اسمان و مردم قلمداد شده است. خاطرم هست اولین بار که این متن را دیدم بیش از هرچیز از ذکر کلمه شادی در این مقام و موقعیت جا خوردم، و بعد از آن آنچه برایم حیرت انگیز بود نحوه حفظ و نگهداری سنگنبشته بود، آن هم در درازنای زمانی در حدود بیست و پنج قرن! بطوری که گویی آن را به تازگی روی سنگ حک کرده بودند. این متن حامل چه پیام مهمی از فرهنگ نیاکان ماست که دو پادشاه دستور حک کردن آن را داده اند، محل آن را یکی از پر رفت و آمدترین مسیرهای باستانی انتخاب کرده اند و پیشینیانمان نیز این چنین با وسواس وظیفه مراقبت از آن را به عهده گرفته اند؟ می گویند مسافران سرزمین های دیگر که در زمانهای دور از سرزمین کهنمان بازدید می کرده اند از بسیاری جشن هایی که در آن برپا می شده ابراز شگفتی می کرده اند.[۲]راستی بر سر آن همه جشن و سرور و شادی که درونمایه بسیاری از آنان را ستایش اهورامزدا، فروزه های اهورامزدا یعنی امشاسپندان و ایزدان تشکیل می داده چه  آمده است؟ آیا یورش ترک و تاتار و تازی نبوده که باعث شده اندک اندک این جشن های شادی بخش و شادی قرین آنها از سرزمین ما رخت ببندد؟ عجیب نیست که در روزگار ما بهره اساسی را از شادی نه سرزمینی بر ایستاده بر فرهنگ کهن ایرانی که سرزمینهایی می برند که یا وارثان قبایل وحشی وایکینگ هستند (چون نروژ و فنلاند) و یا سرزمین های جدیدی که از نظر قدمت و غنای فرهنگی قابل مقایسه با سرزمین ما نیستند (یعنی کانادا و نیوزیلند و استرالیا). مسافری که به این سرزمینها می رود، دلش در بازگشت به وطن پر دریغ می شود. این چه میراث غمناکی است که بر گرده های ما سنگینی می کند؟ آیا نمی خواهیم بالاخره روزی این اندوه را زمین بگذاریم و مطابق آموزه های پیشینیانمان «شادی»ای را که جهان هر روزه می بخشد در آغوش کشیم؟

آقای منصور اوجی شاعر معاصر در مقاله «مادر تمام اندوهان ما» در ماهنامه «تجربه» خاطره ای را از خانم سیمین دانشور نقل می کنند که ذکر آن خالی از لطف نیست. ایشان ذکر می کنند که داغدار مرگ خواهرشان بوده اند و خانم دانشور در مقام دلداری خاطره ای از مرگ پدر خودشان را برای ایشان شرح داده بودند که حوالی سال ۱۳۲۰ با مرگ پدر… «عجیب افسرده شدم، دایی ام علی اسغر خان حکمت به سراغم آمد و مرا در شیراز پیش یک دکتر هندی برد… دکتر رو به من کرد و گفت سرت را حسابی بالا بگیر و به من جواب بده، خدا این شانه های پت و پهن را برای چی به شما داده است؟ این سوال را دوباره پرسید و من در جواب [گفتم که ] برای اینکه غمهای عالم را بهتر تحمل کنم! دکتر خندید و گفت: نه برعکس برای این به شما داده که به محض اینکه غمی بر شما وارد شد آن را سریعتر به زمین بیندازی! … بروید و همین نسخه شما است.»[۳] آیا پزشکی پیدا می شود که بتواند برای جامعه ما چنین تجویزی کند؟ آیا این اندازه از شادی و همزاد آن باروری برازنده ی سرزمینی کهن با چنین فرهنگی غنی، ریشه دار و عمیقی است؟ آیا نباید شیشه غمهای روزمرگی ها را به سنگ بکوبیم؟ که چه زیبا گفته اند: گر نگوبی شیشه غم را به سنگ     هفت رنگش می شود هفتاد رنگ…

[۱]گات ها/ موبد فیروز آذر گشسب/ موسسه فرهنگی انتشاراتی فروهر/ چاپ سوم/ تابستان ۱۳۸۴

[۲]گاهشماری و جشن های باستانی/ پیوست شماره ۲۵۰/ هفته نامه امرداد/ نوروز ۱۳۹۰

[۳]ماهنامه تجربه/ سال دوم/ اردیبهشت ماه ۱۳۹۱

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی