سلام بر آقای دکتر خودم
اول از همه بگویم که از این پیشنهاد گذاشتن عکس تعجب کردم. تو که مرا می شناسی، و می دانی چقدر از این حرف ها بیزارم. اگر ما خواننده ای داریم، بخاطر کلماتمان است، نه بخاطر شکلها یا شکلکهایی که به ارث برده ایم. به جای این حرفها دوست دارم حالا که کتاب «شهرهای بی نشان» – که از ایتالو کالوینو ترجمه کرده ای – را انتشارات نگاه چاپ کرده، راجع به جرح و تعدیلها، و بهتر است بگویم جراحی هایی که ارشاد در آن کرده صحبت کنی. لااقل بخشهایی که حذف شده را بنویسی تا «مایه عبرت همگان»! شود. در ضمن لازم نیست انقدر با کلماتت مرا بنوازی. یک اسم کارگردان را اشتباه نوشتم دیگر، دنیا که به آخر نیامده. باشد، تو مخزن اطلاعات سینمایی هستی، ولی این مخزنها به چه درد می خورند؟ چه دردی را این جور تلنبار کردن اسامی از بشریت دوا کرده است؟!
در سفری که با گروه بچه های بنیاد امید مهر همراه با آن کارگردان هلندی (مارچه) به شمال داشتم – و خیلی هم (حداقل با خلقی که الان دارم) نمی خواهم چیزی درمورد این سفر رویایی بنویسم – حرف عجیبی از او شنیدم که می خواهم از آن کشف رمز کنی. یکروز ضمن صحبت او خیلی بی مقدمه راجع به شیفتگی اش به کتاب «شهرهای بی نشان» کالوینو حرف زد، و حرفی زد که از آن روز برایم تبدیل به یک معما شده است. او گفت که صفحه آخر این کتاب که در مورد جهنم این دنیاست زندگی او را متحول کرده است. می توانی بگویی در صفحه آخر این کتاب چه چیزی نوشته شده است؟
قربانت – بهمن