اسماعیل شاهرودی نویسنده و شاعری سنت شکن بود که جانش نیز در گوشه یک بیمارستان روانپزشکی به یغما رفت. نیما یوشیج بر کتاب او به نام «آخرین نبرد» مقدمه ای نگاشته که به خوبی حساب او را از هنرنمایان سنتی مزلف مجلس آرا که تنها مشغول نان دادن به یکدیگرند جدا می کند. او پس از اینکه این جمله چخوف را می آورد که :«[اگر] از کار ما فایده ای به هیچ کس نرسیده است… ما فقط برای شخص خودمان زندگی کرده ایم»، چنین داد سخن می دهد که:
«حرف های آنها که فقط یک مشت الفاظ را نشانه قرار داده اند… حکم تازیانه به روی بدن مجروح را دارند. حال آنکه بدن مجروح التماس درمان و التیام را می کند. موضوع فراموش شده که هیچ به حساب نمی آید موضوع درمان و التیام مجروح است.»
«…منظور شما مشخص است. من مشخص نمی کنم. حتی یک کلمه هم به شما تبریک نمی گویم. این وظیفه شماست. در راهی که دارید و در راه هنری که می روید. در حالی که هم سالهای شما در تاریکی و به کمک پاهای مصنوعی می رقصند و دستشان مثل زبانشان بریده است. شباهت دارند به فانوس هایی که از راه دور بیابان مسافران را گول می زنند و به مسافرخانه پر خطر دستجات راهزنها می برند. به مسافر می گویند خوشمزگی بکن که به تو نان و بالا پوش بدهیم، بعد مسافر هر چه می گوید و می کند برای کیف آنها است. چون شما گول آن فانوس را نخورده اید خدشه به دل راه ندهید. منظما کار خودتان را بکنید. هرگز از عیب گیرانتان نرنجید… صبرو حوصله و حتی وسواس بی حد و اندازه شما پشتیبان شما خواهد بود. در صورتی که همانطوری باشید که نشان می دهید. زیاد فکر نکنید که هنر برای هنر است یا برای مردم. هنر برای هردوی آنهاست و بالاخره رو به مردم می آید. زیرا از مردم به وجود آمده و با مردم سرو کار دارد. فقط مواظب باشید که چه چیز شما را مجبور به گفتن می کند. گفته های شما برای چه و برای کیست. و برای کدام منظور لازم و ممتازتری و از نبود آن چه کمبودی برای ملت شما حاصل می شود…»