دوستان عزیز، خیّرین محترم
باورتان نمی شود! بهمن بازگشت! و مرا از نگرانی نجات داد! خدا را شکر! هنوز هم باورم نمی شود! راستش را بخواهید دیگر داشتم قطع امید می کردم. باورم نمی شود که آمده و در اتاق آبی سهراب خوابیده است. همانطور که حتما متوجه شده بودید ازپیامهای رمزی ما هم بوی خوشی به مشام نمی رسید. اصلا خب چه دلیلی داشت که او به زبان رمز سخن بگوید؟ همین نشان می داد که تحت نظر است. خوشبختانه چون قبلا هم چنین اتفاقاتی افتاده بود من در کشف رمز پیامهای او مشکلی نداشتم. مثلا وقتی می گفت سفرم ۵۲۶ روز طول می کشد و به تقویمش اشاره می کرد، من می فهمیدم که در تاریخ ۲۶ مرداد امسال در دفترش یادداشتی کرده است و مرا دارد به آنجا راهنمایی می کند. و وقتی هم یکی از شعرهای تقویمش را برای او می نوشتم به او می فهماندم که پیامش را دریافت کرده ام. همان یادداشت ۲۶ مرداد محل اختفا (و بهتر است بگویم محل محبوس شدنش) را نشان می داد، چون همه این مسائل را از قبل پیش بینی کرده بود. یکی دوبار هم که تهدیدش کرده بودند همه چیز را به او گفته بودند. موضوع خواب و عدم تشخیص بین خواب و بیداری هم که دیگر برای مشخص کردن وضعیت هوشیاری اش آورده بود. حالا در یک فرصت مناسب راجع به این پیامهای رد و بدل شده بیشتر خواهم نوشت. فعلا که صدای خر و پفش بلند است. هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر دلم برای این صدا تنگ شده باشد. خدا را شکر که سالم است، خدا را شکر…
برای عید امسالش برنامه ای ریخته ام که حسابی او را سر کیف خواهد آورد و دوباره لبخند را بر لبانش خواهد نشاند. با توجه به علاقه ای که به عرفان دارد فکر کردم سفری برایش تدارک ببینم که بزرگان مشایخ عرفان را زیارت کند. و این سفر چیست؟ سفری از تهران به شاهرود و از آنجا دیدار با بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی، سپس به سوی میامی، و رفتن به سمت جاجرم، و همراه شدن با رفیق شفیقش زاوش، و سپس حرکت به سمت سبزوار، شهر شریعتی و محمود دولت آبادی ، و زیارت ملاهادی سبزواری، و در نهایت رفتن به سوی نیشابور، و زیارت امامزاده محمد محروق، خیام و عطار نیشابوری… فکر کنم کلی سر ذوق بیاید و سختی های این دوران را فراموش کند و روحش را کمی خانه تکانی کند…
امیدوارم.
ف. پ