تاجگذاری کوه در عنفوان زمستان و خرامیدن ابرهای نازک به پرتوافشانی بهارانه ی خورشید
خاموشی قلل برف گرفته به گاه شکستن سکوت
پرواز پرنده های مهاجر برفراز لانه های متروک
دل سپردن و پی سپاری و دل دل سپر شکستگان
فرو رفتن قطرات اشک در عمق جگرهای سوراخ
دل نگرانی تپش های گاه گاه بر مزار قلبهای به خون نشسته
حکایت غریب فرودادن آب از حلق در تدارک بی هنگام مرگهای خسته
و بالاخره اسفند
آغوش های باز ذرت در سبزی مزارع امید…
کوه دیگر آنگاه که برخاست مشکل برجای نشیند
که قرار کوه از جنسی دیگر است
که بی قراری کوه است که فخر زمین را رقم می زند