– هنوز هم فکر می کنم بیشترین آموخته هایم به سالها[یی که] در پاریس [بودم] بر می گردد، طوری که می توان گفت تحصیلات واقعی من همان بود. کاری ندارم که مردم در مورد ژک آلن میلر (JAM) چه فکر می کنند، به نظر من او بهترین آموزگار بود. او توانایی به راستی معجزه آسایی در شرح و تفسیر دارد: یک صفحه از لکان را می خوانید که هیچ از آن سر در نمی آورید، بعد با او حرف می زنید و نه تنها آن را می فهمید، بلکه به نظرتان کاملا واضح می آید، و با خودتان می گویید «خدای من، چطور مطلبی به این روشنی را نفهمیدم؟» بنابراین باید آشکارا بگویم که لکان من همان لکان میلر است. قبل از میلر واقعا چیزی از لکان نمی فهمیدم، و این برایم فرصت خیلی خوبی برای یادگیری بود.
– من کاملا با این حرف دلوز موافقم که یک فیلسوف حقیقی وقتی جمله ای مثل این می شنود که «بیایید در این باره بحث کنیم» واکنش اش این است که «بیایید هر چه سریعتر… فرار کنیم!» یک گفت و گو به من نشان دهید که واقعا ثمر بخش بوده باشد. هرگز پیدا نمی کنید! منظورم این است که البته نمونه هایی وجود دارد که فیلسوفی بر فیلسوف دیگر تاثیر گذاشته است، ولی همواره می توان اثبات کرد که این ها در حقیقت جیزی جز بدفهمی نبوده اند… ما فیلسوف ها دیوانه ایم: بصیرت واحدی داریم که دوباره و دوباره بیانش می کنیم.
– به عقیده من تنها راه برای اینکه صادق باشید و خودتان را در معرض انتقاد قرار دهید این است که به شکلی روشن و جزمی بگویید کجا هستید. باید خطر کنید و یک موضع داشته باشید.
– موضع لکان بسیار رادیکال و ریشه ای است. او نه به حوزه هرمنوتیک تعلق دارد، نه به حوزه نظریه انتقادی متعارف و مکتب فرانکفورت، و نه به حوزه واسازی. او کاملا بیرون از این مختصات قرار دارد.
– تقدیر آدمیان ایجاب می کند پرسش هایی از خود بپرسند که توان پاسخ به آنها را ندارند.
– انسان بودن به معنی توانایی در متفاوت کردن خود به شیوه ای خاص است: زیستن تفاوتی خاص. ریشه ای بودن رویکرد لکان در اینجا پیداست.
– خشونت را باید خشونت به خود انگاشت، در حکم شکل دهی دوباره خشن خود جوهر هستی سوژه – درس باشگاه مشت زنی [دیوید فینچر] این است.
نقل قول های فوق از کتاب (گشودن فضای فلسفه – گفت و گوهایی بااسلاوی ژیژک/ گلین دالی/ ترجمه مجتبا گل محمدی/ نشر گام نو/ ۱۳۹۵) به امید روزی که کسانی که از ژیژک و لکان ترجمه می کنند یا در موسساتی مانند موسسه پرسش به عنوان صاحب نظر!! کلاس می گذارند آنقدر دانش خود را بالا ببرند که به جای نوشتن مقدمه های پر طمطراق و خودنما برای نادانان، کمی هم به فکر این باشند که به نقاب روشنفکری که بر چهره زده اند عمق ببخشند و دیگر حداقل هیستریک را عارف!!!! و closure را بستار!! (بر وزن دستار!) و نمی دانم چه را خود – آیین!!(مشابه خودارضا!) ترجمه نکنند. به امید آن روز در هزاره آینده و حتی به شکلی خوش بینانه و خود – آیین!! صده آینده!!