ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

بازهم اورفه… و ده سال سکوت…

دکتر جان

سلام

جواب سوالت خیلی آسان بود: کالوینو این داستان رو بر اساس داستان اورفه نوشته بود. لازم نبود اسم سایت رو می آوردی. از این تکرارها زیاد اتفاق می افته. گاهی شباهت دو تا داستان آنقدر زیاده که آدم شوک زده می شه. مثلا در نظر بگیر همین چند روز پیش یه فیلمی دیدم که داستانی بسیار شبیه به رمانی داشت که تنها تو از وجودش باخبری و چندین سال نوشتنش برایم طول کشیده. همان رمانی که اسمش بالاخره شد: «پیوند مخفی محمود و نسرین به تیر داغ ۸۴». می دانی چقدر شوک زده شدم وقتی فیلم «آنجا که عشق می میرد» (Where love has gone) را دیدم؟ یک لحظه فکر کردم موضوع رمان من لو رفته! بعد رفتم سال ساخت فیلم رو دیدم و مطمئن شدم اینجوری نیست! فیلمی که در سال ۱۹۶۴ و با بازی سوزان هیوارد و بت دیویس ساخته شده و داستان یک قهرمان جنگه به اسم لوک میلر که در نمایشگاه نقاشی با دختری نقاش که نقشش رو سوزان هیوارد بازی می کنه آشنا می شه. مادر این خانم نقاش میلر رو برای شام به منزلشون دعوت می کنه و ترتیبی می چینه که این دوتا با هم ازدواج کنن. اون وقت این دختر بیچاره از بچگی فکر کرده نقاش یعنی نقش باز، یعنی کسی که خوب نقش بازی می کنه، و چیزی از این ازدواج نگذشته که شروع می کنه به خیانت کردن و …. البته کل داستان بصورت فلش بک و با یه قتل شروع میشه، و از روی یک رمان ساخته شده.

البته رمان من همونطور که می دونی تحت تاثیر رمان ۱۹۸۴ جرج اورول هم هست، و یک دوره زمانی (از ۱۳۸۴) سرزمینمون رو نشون می ده، دوره آقای احمدی نژاد، دوره ای که بهتره هیچ کس هیچ وقت یادش نره. این داستان یه جوری مکملیه بر داستان جدایی نادر و سیمین، که بازهم داستان همین دوره اس. بنابراین مشخصه که شباهت یک شباهت کامل نیست، چرا که ایران و نیاوران ینگه دنیا و سانفرانسیسکو نیست. در ضمن اسم فیلم هم نگذاشتن «پیوند مخفی مک و والری به تیر داغ ۶۴»، که اگه اینطور بود واقعا می رفتم شکایت می کردم!! همونطور که گفته بودی سکوت من تنها باعث شده که آدم های تباه بر شدت دروغ گفتن هاشون اضافه کنن. ده سال سکوت چیز کمی نیست. این رو فقط کسانی می تونن بفهمن که اون رو تجربه کرده باشن. و ده سال از این ور و اون ور شنیده باشن که در موردشون داره دروغ گفته می شه، یا اینکه در فیسبوک (صورتک نامه) مطالبی چاپ میشه که شکل دیگریه از همون دروغهایی که بی محابا شفاها زده شده، منتهی این دفعه در لفافه و در زرورق، یعنی مثل همون نقاشی که داخل قاب قرارش می دن. اصل نقاشی فرقی نکرده، یعنی اصل نقش بازی کردن. بالاخره به خاطر بشریت هم که شده بایستی یک جا برای این دروغها چاره ای اندیشیده بشه.

اینه که حالا که شنیدم کتاب شوخی های کیهانی تموم شده (راستی تبریک!)، می خواستم ازت خواهش کنم اگه می خوای بری انتشارات نگاه پیش آقای رئیس دانا، من رو هم با خودت ببری تا در مورد این کتاب هم با او صحبت کنم. فکر می کنی چاپش بکنه؟ البته خودم خیلی دوستش دارم، و می دونی که اگه تا حالا چاپش نکردم بخاطر یکسری ملاحظه کاری بوده. اگرم انتشارات نگاه چاپش نکرد عیب نداره بالاخره ناشر براش پیدا می کنم. اما به قول تو ملاحظه کاری هم دیگه حدی داره! می دونی امسال اگه چاپ بشه خیلی خوبه چون درست ده سال از سال ۱۳۸۴ می گذره. درست مثل وزارت امور خارجه انگلیس می شه که اسنادش رو چند دهه بعد چاپ می کنه تا کسی حرف مفت دیگه نزنه، و پشت قابهای شیک مخفی نشه، و هی منم منم نکنه!!! می بینی که من جواب نمی دم، ولی اگه بخوام جواب بدم جوابی می دم که تمام تلاشهای ده ساله این جماعت پوشالی رو نقش بر آب بکنه.

به امید تموم شدن حرف مفت از روی کره زمین به حق پنج تن. به نظرم بهشت جاییه که فقط در اون حقیقت شنیده بشه، و جایی که هر ۱۲۰ سال هم یک شهاب دروغین ازش رد بشه، مصداق جهنمه. به قول همون آدمی که هردو عاشقشیم : در دنیا فقط یک چیز مقدس وجود داره و اون هم حقیقته.

ب.ب

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی