ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

اودیسه لکانی (بخش پایانی)

بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
اما بگذارید برای لحظه ای از آسمان و هفت فلک به زمین باز گردیم، و به آنچه که فکر می کنیم بی واسطه ترین چیزی است که آن را تجربه می کنیم: من خود، و تن خود. منی که در مرحله آینه ای از «تصور» تصویر یکی شده تن شکل گرفته است. اما آیا اینها به راستی بی واسطه تجربه می شوند، یا دورترین چیز به ما، «من» ما و «تن» ماست؟ چنان که از اظهار نظر نزدیک ترین افراد در مورد خودمان حیرت زده می شویم، و چنان از تصویر خود می رمیم، که پیلی از دیدن تصویر خود در آب؟ امروز می دانیم که این من فریبکار، برخلاف تصور دکارت بدون کمک بزرگ دیگری به تصدیق و یقین در مورد وجود خود نیز نمی تواند دست یابد. اما «تن» چیست؟ « تنی که ما «داریم» تنها از طریق ذهن وجود دارد؛ آن بزرگ دیگری است که تن را می سازد.» (۱) [و این پاسخ ساده لکان است در سمینار بیستم در رد قرنها دوآلیسم یا دوگانه سازی ذهن/ تن! ] این است که بشر بیچاره عمری روانکاوی لازم دارد تا بتواند به راستی از تن خود لذت ببرد! پس غریب نیست اگر بگوییم بین ما و من ما و تن ما حاجبانی ۲۴ ساعته به نظاره ایستاده اند، و انواع روشهای توقف فکر و مدیتیشن، کاری جز این ندارند که با کنار زدن حاجب فکر، کمی از تعداد انبوه این حاجبین کم کنند، و ما را با من خود و تن خود – حتی به اندازه ای کم – آشنا کنند، که امروزه Cogito دکارتی «می اندیشم تا باشم» را تنها می توان این گونه نوشت: «فکر نمی کنم، برای اینکه باشم».
اما آیا این «بزرگ دیگری» که ما حتی تن خود را به واسطه به رسمیت شناختن تن توسط او تجربه می کنیم، و مبنای هر یقینی است، و کل فرآیند روانکاوی در نهایت برای پاسخ به این پرسش است که «او چه می خواهد؟»، تنها «بزرگ دیگری» سفر اودیسه وار لکان است، یا وقتی روانکاوی به پایان رسید، و ما در نهایت به اینجا رسیدیم که نه تنها او چیزی نمی خواهد، بلکه اساسا وجود ندارد، با «بزرگ دیگری» از نوع دیگر مواجه می شویم؟
از آنجا که هیچ بزرگ دیگری برای بزرگ دیگری وجود ندارد که در نهایت برای تمام ژوئی سانس های آدمی حدی بگذارد، در هر آدمی، چه نوروتیک و چه سایکوتیک، یک ژوئی سانس مهار نشده و اخته نشده وجود دارد که هسته هذیانی کلام او و وجود او را تشکیل می دهد. در جریان روانکاوی وقتی بزرگ دیگری دال به پایان رسید، بزرگ دیگری دیگری آغاز می شود، که از اول هم در آن بزرگ دیگری پیشین ex-sistance داشته، بزرگ دیگری که با خروج (exit) از بزرگ دیگری پیشین رخ می نماید. «بزرگ دیگری برای بزرگ دیگری وجود ندارد بطور ضمنی می گوید که بزرگ دیگری تنها می تواند از طریق فروپاشی خودش وجود پیدا کند. این چیزی است که فروکاستن بزرگ دیگری به SSK معنی می دهد.» (۲) میلر در ادامه در مورد exit موجود در ex-sistance (که از مقوله های لکان متاخر است) چنین می گوید: «برای اینکه بفهمیم ex- sistance در مورد چیست، بایستی دوباره از خودمان بپرسیم خروج به چه معنی است… این کفایت می کند که دریابیم که خروج چنین معنی می دهد که ما دیگر آنجا نیستیم، که فرد از یک حد، از یک آستانه عبور کرده، و اینکه متعاقبا فرد به فضای دیگری رسیده… محتملا به دیمانسیون دیگری…»(۳)
فرد به عنوان ابژه وارد روانکاوی می شود، در ارتباط با بزرگ دیگری دال تبدیل به سوژه می شود، و در ارتباط با بزرگ دیگری تن، از معنی و از سوژه نیز فراتر می رود. مسیر تبدیل بزرگ دیگری دال به بزرگ دیگری تن – که مربوط به دروازه های تبادل تن با خارج از تن است – از یک فرض می گذرد: SSK ؛ سوژه ای که فرض می شود دیگرگونه بخواند می داند که بزرگ دیگری تن در بی معنا خانه دارد، و برای رسیدن به بی معنا بایستی از حاجبی ضخیم به نام معنی گذشت. این همان جایگاه ژوئی سانس طرد شده از سمبولیک، ژوئی سانس خارج از ناخودآگاه یا ژوئی سانس دیگر است. ژوئی سانسی که خود داخل ژوئی سانس فالیک ex-sistance دارد.
«تن (یا بخشهایی از تن) چیزی «می داند»، چون از آن چیز لذت می برد، و این لذت یک حک شدنی هم از این دانش و هم از این ژوئی سانس روی خود (بخشهایی از) تن به وجود می آورد. این حک شدن به نظم دالی (و بزرگ دیگری) تعلق ندارد، بلکه توسط آنچه لکان با «حرف»letter سعی می کند بفهمد به بار می آید… به عنوان «حرف» آن دانش دارد، اما این دانش بخش نا – کل بزرگ دیگری را تشکیل می دهد، و بدین ترتیب باعث می شود بزرگ دیگری [دال] از آن غافل باشد. (بزرگ دیگری تن است که این دانش را به یاد دارد).»(۴)
«انسان هماره تقسیم شده است بین چیزی که نیست یا ندارد و چیزی که هرگز نخواهد بود یا نخواهد داشت (لکان/ سمینار ۱۱). این شکاف است که به عنوان یک مرز باقی می ماند و یک حالت همولوگ بودن را بین تن، سائق، ناخودآگاه و سوژه اثبات می کند. این تنها انتولوژی [هستی شناسی] انسانی است.» (۵) این نقطه پایان اودیسه لکانی است: خروج نوزادی از هستی انسان – نوزاد بین ستاره ای – که از پیش هم وجود داشته، و تمام هستی فرد حجاب و حاجبی بوده برای پوشاندن این نوزاد و جلوگیری از خروج آن. سفر که به پایان می رسد، نوزاد در فضای بین ستارگان معلق می شود. پایان سفرهای اودیسه وار: از هومر تا جویس و کوبریک و لکان همیشه همین است: بازگشت به وطنی که وطن اول نیست، که وطن حیرت و ابدیت است.
(۲-۳)ex-sistance/ Jacques-Alain Miller/ L’Orientation Lacanienne III/ 2001
(۱-۴-۵)Lacan’s Answer to The Classical Mind/Body Deadlock/ Paul Verhaeghe/ 2002

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی