ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

انتظار، انتظار، انتظار…

در آن هنگام که عشق و انتظار ورم می کنند

وآن دم که سایه ها کشیده تر می شوند

و برفها بر سر شاخه ها می گیرند قرار

در آن هنگام که اشک در میانه راه لختی به فکر می رود

و دستان داستان هر روزه خود را آغاز نکرده به پایان می برند

در آن دم که چشمان رد پای پیمان مهر ترا جویند

و پاها اشتیاق فروخورده را در آینه بی قراری بازتابانند

در آن هنگام که قلب، دهلیز صبرش می شود لبریز

و میدان اعدام در انتظار شبانه خود بی قرار

در آن دم که بام جولانگاه راسوست

و بامداد طلیعه روز دیگر برای پیمان داد

در آن دم ترا انتظار می کشم

تا رود زندگی را زورق نجات باشد به انتظار

و دستان روح فرو نشوند در مرداب بیهودگی

و جسم بی قرار، قرار یابد در آغوشت…

 

صبح زود ۶ دی ماه ۹۱- هنزک

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی