معیار افسردگی این است که فرد ضمن داشتن یکسری شکایات و علائم بیماری، اگر هم علائم از نظر بالینی رنج و عذاب چشم گیری ایجاد نکرده اند، «کارکردهایش در حوزه های اجتماعی، شغلی یا سایر حوزه های مهم زندگی مختل شده باشد». و این معیار برای تمام تشخیص های روانپزشکی لازم است. کارکرد، به سان نقش یک پادشاه بر روی سکه های تشخیص روانپزشکی، به این تشخیص ها هویت و اعتبار می بخشد. کسی هم نیست این وسط که بگوید چرا؟ آیا معیارهای تشخیصی توسط یک پادشاه که می خواهد رعیت های پر کار و خر زور و قلچماق داشته باشد یا توسط مدیر کارخانه ای که نگران میزان کار مفید کارگرانش است طراحی شده است؟ بیماری روحی عصر ما این است، بیماری بهره کشی برای کارخانه ای به وسعت دنیا، آن بیماری ای که باعث می شود چنین معیارهای تشخیصی برای افسردگی وجود داشته باشد، نه خود افسردگی!
اما آیا افسردگی و خمودی یا حالت برعکس آن شادابی (که در هرصورت اصطلاح بهتری از واژه خنده دار «روحیه نرمال یا طبیعی[۱]» است)، حالاتی هستند که تنها یک وجه داشته باشند، آن هم وجهی به نام کارکرد؟ دو هزار و پانصد سال پیش در چین باستان هنگامی که کنفوسیوس برای اداره بهتر کشور طرف مشورت پادشاه قرار می گرفت و دستوراتی را صادر می کرد چنین فکر نمی کرد. نه اینکه کارکرد افراد در آن زمان برای کنفوسیوس که برای رتق و فتق امور مملکتی در دربار حضور می یافت، اهمیتی نداشته باشد. نه! در آن زمان آدمیان اینقدر یکسویه به مسائل عمیق انسانی نمی نگریستند. آنها می دانستند که هر مساله انسانی دارای وجهی اخلاقی است که به آسانی نمی توان آن را نادیده گرفت یا محذوف و مطرودش کرد. کنفوسیوس شادی را به شش گونه مختلف طبقه بندی می کرد و می گفت «سه گونه شادی مایه خوشبختی و سه گونه شادی دیگر مایه بدبختی است: شادی از تسلط بر نفس به وسیله تربیت و هنر، شادی از گفتگو کردن درباره فضایل دیگران، و شادی از داشتن دوستان لایق و نیک سیرت سود بخش است لیکن شادی از مال و جاه و شادی از تنبلی و بیماری و شادی از شکم پرستی زیان بار می آورد». لابد می گویید خب در تشخیص های روانپزشکی سودی که فرد به جامعه اش بایستی برساند لحاظ شده است. اتفاقا بدبختی هم همینجاست. کنفوسیوس می گوید: «هر که در کارهای خود همیشه سود و فایده را در نظر دارد بسیار پشیمانی و تلخکامی برای خود آماده می سازد». و بیماری قرن ما را نه که افسردگی، بلکه بایستی سود پرستی به شمار آورد. بیماری ای که حتی به نگرش های پزشکی و تشخیص های روانپزشکی و حتی نگرش به علم و دانش نیز سرایت کرده است. کنفوسیوس دانش را به سه درجه تقسیم می کرد: «یکی دانستن آنچه مرد می خواهد بداند. از این دانستن هرکسی کمابیش بهره دارد. دیگر کنجکاوی و تفتیش در چگونگی چیزی برای سود برداشتن از آن. سوم که درجه عالی علم است علم تحقیقی است، یعنی دانستن چیزها از درون و برای خاطر دانستن نه برای سود گرفتن از آن». خواهید گفت یک معیار که دیگر معیارها را به هم نمی ریزد، بایستی به ارزش معیارهای دیگر پرداخت. اما کنفوسیوس برای این سخن شما نیز پاسخ خوبی دارد: «کسی که پارچه خوبی می بافد، اگر یکی از رشته ها را بد بکار ببرد تمام آن کار را خراب و ضایع می کند و زحمتش به هدر می رود».
تمام نقل قولها از: مکالمات/ اثر کنفوسیوس/ ترجمه کاظم زاده ایرانشهر/شرکت انتشارات علمی و فرهنگی/
[۱] چرا کسی در زمستانها برای درختان دارویی تجویز نمی کند؟ واقعا درختان افسرده نیستند؟