امروز در روزنامه شرق می خواندم که در نزدیکی مشکین شهر، در محوطه ای باستانی، بیش از ۳۰۰ سنگ افراشته با ارتفاع های مختلف از ۳۵ تا ۲۵۰ سانتی متر و به شکل های انسانی وجود دارد که حاوی صورت آدمی (بدون دهان)، دست و شمشیر هستند. در اینجا سفالی کشف نشده و قدمت تقریبی این محوطه باستانی که بخش های مسکونی و صنعتی و معبد نیز دارد به عصر آهن بر می گردد یعنی هفت هزار و ۵۰۰ سال پیش…
ایدوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر به سریم
باد که در میان این سنگ ها می وزد چه نغمه هایی را ساز خواهد کرد. نغمه هایی که در هیچ سرزمین دیگری وجود ندارد:
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
دیشب سطح بازی ایران در برابر بوسنی از میزان انتظار کمتر بود، گویی شاگردان کی روش درسهای استاد را فراموش کرده بودند، بازهم سانترهای بی هدف برای دستان دروازه بان حریف آغاز شد. چه توان کرد فوتبال در این سرزمین پوشش نازکی چند ده ساله است بر تنه درختی هفت هزار ساله… پوششی که با کمی غرور راحت از هم دریده می شود. جان ما ایرانیان را در روح کیومرث وجمشید و رستم بیابید، آنجا که در کشتی و وزنه برداری بیرون می زند، و پوشش و پلنگینه مان را بادی از هم نمی درد که هیچ، نغمه ها ساز می کند… نغمه ها… که:
تنها تلواره های قربانگاه آناهیتا
برای یوز زخمی
گریزگاهی در خور است
الهه آب وفراوانی و فره
یا پناهگاه جان تک افتاده جهان…
اما سوالی که ذهنم را مشغول داشته: چرا در بازی دیشب ایران بوسنی، در انتهای بازی، تنها یک ایرانی ارمنی می گریست؟!